عریان و پوست کنده - از هر دهن سخنی

عکس ها٬ کلیپ ها و مطالب پوست کنده از سرتا سر جهان

عریان و پوست کنده - از هر دهن سخنی

عکس ها٬ کلیپ ها و مطالب پوست کنده از سرتا سر جهان

زیبا و خیلی زیبا

 
 
When you are angry, do not sin,
 and be sure to stop being angry
 before the end of the day.
Don't give the devil a way to defeat you.

این معما چگونه حل می شود

در یک مسابقه دوچرخه سواری 4 دوست با دوچرخه های خود به رقابت پرداختند . با توجه به راهنمائی های زیر بگوید چه کسی اول شده است و دوچرخه اش چه رنگی است ؟

1.       دوچرخه علی سبز نیست .

2.       دوچرخه قرمز مال پیمان است و اولین یا آخرین دوچرخه ای نیست که می رسد

3.       سومین و چهارمین دوچرخه ای که می رسد نارنجی نیست

4.       دوچرخه مجید آبی نیست و بعد از پیمان به خط پایان می رسد .

5.       دوچرخه امید اولین و آخرین دوچرخه ای نیست که می رسد و آبی هم نیست 

 

   

 

 

ناگفته هایی در مورد آب زمزم

 


یک دانشمند ژاپنی کشف کرده است که آب زمزم دارای خصوصیات منحصر به فردی است که در آبهای معمولی دیگر یافت نمی شود


 


به گزارش رجانیوز به نقل از پایگاه خبری تقریب، دکتر "مساروا ایموتو"، دانشمند ژاپنی تأکید کرد: تحقیقات علمی بسیاری که به وسیله تکنولوژی نانو بر روی آب زمزم انجام شده است، نشان می دهد هیچ یک از خواص این آب قابل تغییر نیست و اگر یک قطره از آب زمزم به 1000 قطره از آبهای معمولی اضافه شود، آن آبها خواص آب زمزم را به دست خواهند آورد.


 


این دانشمند تحقیقات بسیاری را بر روی آب زمزم انجام داده و به این نتیجه رسیده است که آب زمزم، آبی با برکت و منحصر به فرد است و بلورهای آن شبیه هیچ آب دیگری نیست و به هیچ وجه خواص آن تغییر نمی کند.


 


وی که پایه گذار نظریه تبلور ذرات آب است، می گوید: جمله "بسم الله الرحمن الرحیم" که در قرآن کریم وجود دارد و مسلمانان آن را در ابتدای کارهای خود یا در هنگام غذاخوردن و یا موقع خواب بر زبان می آورند، تأثیر عجیبی بر بلورهای آب دارد.


 


به گزارش سایت محیط، وی می افزاید: زمانی که بسم الله الرحمن الرحیم گفته می شود، تغییرات عجیبی در بلورهای آب رخ داده و آنها بسیار زیباتر می شوند، لذا می توان با گذاشتن کاستی از تلاوت قرآن کریم در کنار آب، آن را زیباتر و با صفاتر نمود.

هدف

سلطان سرزمین کوچکی مدام از خود درباره هدف و معنای زندگی میپرسید. این سوالات به حدی ذهن او را اشغال کرده بود که خور و خواب را از او گرفته بود.
پیشکار مخصوص که نگران حال سلطان بود روزی به او گفت
:
_
پادشاها، شما خیلی خسته و گرفته به نظر می آیید. چه چیزی شما را این چنین ناراحت کرده است؟

_ من فقط می خواهم معنی زندگی را بفمم و اینکه انسان عمر خود را صرف چه چیزی باید بکند.
پیشکار گفت
:
_
این سوال پیچیده ای است. بهتر است آن را به سه سوال کوچکتر تقسیم کنید. من هم به دنبال تمام فضلا و حکمای سرزمین می فرستم تا بدینجا بیایند. آنها حتما پاسخ خوبی برای شما خواهند داشت
.
سلطان به فکر فرو رفت و بعد سوال خود را در این سه پرسش خلاصه کرد

   
 - 1_ بهترین زمان برای هر چیز کدام است؟

 - 2_ مهم ترین افراد در زندگی ما چه کسانی هستند؟
 - 3_ مهم ترین کار چیست؟

      
تمام حکما و فضلا از گوشه و کنا سرزمین به طرف قصر سلطان روانه شدند. و هر کس جواب های خود را برای ساطان بیان کرد، اما هیچ کدام از آنها پادشاه را قانع نکرد.
پیشکار که نمی دانست چگونه به ساطان کمک کند، به فکر فرو رفت. او به یاد آورد که یکی از حکمای سرزمین به قصر نیامده است. او حکیم کهنسال و گوشه گیری بود که در کوهستان زندگی می کرد. او هیچ علاقه ای به ثروت و قدرت نداشت. اما با روی باز به روستاییان فقیری که نزد او می آمدند، کمک می کرد.

پیشکار به پادشاه کمک کرد تا به جست و جوی حکیم پیر که در لباس یک روستایی ساده در کوهستان زندگی می کرد، برود. پادشاد که از این فکر به وجد آمده بود، به دنبال مرد مقدس روانه شد. وقتی به نزدیک محل زندگی پیرمرد رسید، محافظانش را متوقف کرد و خود به تنهائی به طرف خانه حکیم رفت. و به مردانش دستور داد تا منتظر بمانند


حکیم، در حالی که عرق از سر و رویش می ریخت، زمین کوچکش را بیل می زد. این کار برای پیرمردی به سن و سال او بسیار طاقت فرسا بود. سلطان با دیدن او سلام کرد و بلافاصله سوالاتش را مطرح کرد.
حکیم با دقت به او گوش کرد . سپس لبخندی زد و دباره به بیل زدن مشغول شد. سلطان تعجب زده به حکیم گفت:
_ این کار برای شما بسیار سنگین است. اجازه بدهید کمی به شما کمک کنم.
حکیم بیل را به او داد و خود در گوشه ای در سایه نشست. پادشاه بعد از ساعتی دست از کار کشید. رو به حکیم کرد و دوباره سوالاتش را پرسید.
حکیم بدون اینکه جوابی بدهد، بلند شد و به او گفت:
حالا شما کمی استراحت کنید. من به کار ادامه می دهم
.
                 
اما سلطان قبول نکرد و دوباره به بیل زدن مشغول شد و با این که به این کار عادت نداشت، چند ساعتی روی زمین پیرمرد کار کرد. بالاخره بیل را کنار گذاشت و از حکیم پرسید:
_ من اینجا آمده ام تا جواب سوالاتم را بگیرم. اگر نمی توانید به من پاسخ دهید، بگویید تا به قصر برگرد
.
در همین لحظه، مردی مجروح و وحشت زده به سمت آنها آمد و درست پیش پای سلصان از حال رفت. سلطان با باز کردن پیراهن مرد، زخم بزرگی را در سینه مرد دید که بشدت خونریزی می کرد. سلطان ظرف آبی آورد، زخم را شست و آن را محکم بست و پیراهن تمیز خو را تن مرد مجروح کرد. بعد کمک حکیم او را روی تخت خواباند. شب شده بود. سلطان خسته و خواب آلود روی زمین دراز کشید. وقتی چشم باز کرد، خورشید کاملا در آسمان بالا آمده بود. او حکیم را در حال غذا دادن به مجروح که اینک به هوش آمده بود، دید. مرد با دیدن سلطان گفت:

_ مرا عفو کنید. تقاضا می کنم مرا عفو کنید.
سلطان با تعجب پرسید:
_ چرا این تقاضا را میکنی؟
و غریبه ماجرای عجیب خود را چنین بیان کرد:

_ شما مرا نمی شناسید. اما من شما را به خوبی می شناسم. من دشمن شماره یک شما هستم. در یکی از جنگها، شما پسر مرا کشتید و تمام اموال مرا به غنیمت گرفتید. وقتی فهمیدم قصد دارید به دیدن حکیم بروید، تصمیم گرفتم تا شما را بقتل برسانم. ساعت ها انتظار کشیدم تا از نزد حکیم برگردید. اما وقتی خبری از شما نشد، به سمت خانه حکیم حرکت کردم. سربازان شما مرا شناختند و مرا مجروح کردند. من توانستم از دست آنها فرار کنم و خود را به اینجا برسانم. اگر شما از من مراقبت نمی کردید تا کنون مرده بودم. اکنون من زندگی خود را مدیون شما هستم. حالا خودم و خانواده ام تا آخر عمر در خدمت شما خواهیم بود. پادشاها، مرا عفو کنید!

سلطان از اینکه به راحتی دشمنی دیرینه به دوستی صمیمی تبدیل شده بود، خوشحال بود. و نه تنها ار را عفو کرد، بلکه به او قول داد تا اموالش را نیز به او پس بدهد و پزشک مخصوصش را برای درماناو بفرستد. سپس با خواندن محافظان، دستور داد تا غریبه را به قصر ببرند و از او مراقبت کنند.

سلطان قبل از رفتن، تصمیم گرفت تا برای آخرین بار سوالاتش را از حکیم بپرسد. به پیرمرد، که مشغول غذا دادن به پرندها بود نزدیک شد و سوالات خود را تکرار کرد.
پیرمرد نگاهی به او انداخت و گفت:

_ اما شما جواب های خود را گرفتید!
پادشاه با تعجب پرسید:
_ کی؟ چگونه؟

_ دیروز اگر شما به ضعف و پیری من رحم نمی کردید و زمین را بیل نمی زدید، مورد حمله دشمنتان قرار میگرفتید. پس بهترین لحظه همان زمان بیل زدن مزرعه بود و من مهم ترین شخص برای شما، من بودم و مهم ترین کار، کمک کردن به من بود.
وقتی غریبه مجروح نزد ما آمد، مهم ترین لحظه، زمانی بود که شما به معالجه او پرداختید. اگر این کار را نمی کردید، زخم او خونریزی میکرد و تلف می شد و شما فرصت آشتی کردن با یک دشمن سرسخت را از دست می دادید. پس مهم ترین شخص، همان مرد غریبه و مهم ترین کار، مراقبت از او بود.
         
 به یاد داشته باشید، تنها لحظه مهم، حال است و مهم ترین شخص، کسی است که در کنار او هستید و مهم ترین کار، عملی است که می توانید برای خوشحال کردن و سعادت این شخص انجان دهید.
    
 مفهوم زندگی در پاسخ به همین سه پرسش نهفته است.
     
سلطان که از این پاسخ ها کاملا متقاعد شده بود، با خاطری آسوده به قصر برگشت و سعی کرد تا گفته های حکیم را در زندگی اش به کار ببرد
 
برگرفته:» ترانه ها

قرار است آسیای میانه این شکلی شود!

این نقشه ای که می بینید، کاری است از برنارد لوییس، پیامبر نومحافظه کاران یا نئوکان های آمریکایی که با رسالت و الوهیتی که برای خود قائل هستند، سعی در تغییر دادن منطقه و جهان دارند. شاید با دیدن این نقشه خیلی از چیزهایی که از رادیو و تلویزیون می شنوید، معنای دیگری پیدا کند، چیزهایی مانند خاورمیانه بزرگ و یا نقشه جدید خاورمیانه و یا نقشه راه و یا مناطق امن و ناامن و خلاصه خیلی چیزهای دیگر. اگر هم خطوط انتقال انرژی را در آن لحاظ کنید که دیگر فوق العاده است.

اما نکته ها:
- اگر دقت کنید، نام ایران به پرشیا که همان نام باستانی است ثبت شده و البته حتی نام جدید آن هم آمده و ایرانستان خوانده شده است. قرار است از جنوب شرقی ایران کم شده و از جنوب غربی پاکستان هم همین طور، که کشوری تازه به نام، بلوچستان ساخته شود. افغانستان هم کمی می بخشد ، اما چین هم باید کنار بیاید تا پشتونستان هم ایجاد شود تا اقوام پشتون افغانستان که خیلی نگران نژآد خود هستند، به این منطق کوچ کنند. از شمال غربی ایران فعلی  قرار است هم جمهوری آذربایجان حالش را ببرد و سر ایران را به خود ملحق کند و هم این که بخش هایی  به کردستان واگذار شود تا بالاخره کردها صاحب سرزمین خود شوند. 

- اگر به دریای خزر  در این نقشه نگاه کنید، می بینید که شاید دیگر سهمی از این دریا قرار باشد به ایران داده نشود و یا این که سهمی در حدود سه درصد.

- مرزهایی که با خاکستری کشیده شده، مرزهای پیشنهادی آقای لوییس است. مرزهای پررنگ تر، مرزهای فعلی هستند. در ادامه بذل و بخشش ها، می بینید که منطقه ای هم در جنوب ایران واگذار شده به نام عربستان که لفظ آن البته Arabistan  است و با عربستان سعودی و یا Saudi Arabia  متفاوت است. عربستان این جا، یعنی منطقه عرب نشین. در نتیجه در کل این قضیه خلیج فارس و جزایر و این ها همگی حل شده است و رفته است کنار.

نکته تر و یا جالب تر:
در کل این نقشه فقط مصر و عربستان سعودی دست نخورده باقی می مانند. جالب تر شد، نه؟

با این حساب از سمت راست که بیاییم،  پاکستان را که متوجه شویم باید دو منطقه را بدهد، یکی بشود بلوچستان و یکی پشتونستان. افغانستان که اصولا حرفی ندارد، شاید خوشحال هم بشود. ایران این وسط حلال همه مشکلات است، از یک باریکه می ماند وسط، از بالا می شود ترکمنستان بزرگ و آذربایجان بزرگ و از پایین می شود بلوچستان و عربستان. می رود عراق که دو منطقه شیعه و سنی می شود. همه هم خوش و خرم و خوشحال در کنار هم زندگی می کنیم و دیگر همه ملی گرایی و افراط گرایی و پان بازی و همه را هم می گذاریم کنار و می شویم حسابی متمدن و دوست داشتنی.!!!
تاکید آمریکا بر نشان دادن جنگ عراق میان شیعه و سنی، تاکید بر تقویت عربستان سعودی و کشورهای عربی و خیلی از حرکت هایی که فعلا رسانه ایی هستند، شوخی نیست. اینجا می توانید نسخه بزرگتر این نقشه را ببینید.

پی نوشت: اینم سه لینک تکمیلی:
http://www.theatlan tic.com/doc/ 200801/goldberg- mideast

http://www.globalre search.ca/ index.php? context=viewArti cle&code=NAZ20061116&articleId=3882

http://www.daanspea k.com/IranAttack 03Eng.html

منبع:
thousanddots

------------ -------
شما در این مورد چی فکری دارید؟؟؟

هر روز صبح یک دقیقه وقت برای خودتان کنار بگذارید؛

 
هر روز صبح یک دقیقه وقت برای خودتان کنار بگذارید؛
بنشینید و فکر کنید.
 
یک دقیقه وقت بگذارید
و کار کوچکی برای ارج نهادن به خود انجام دهید.
یک دقیقه وقت بگذارید
و بر آن شوید که امروز را از افسوس های گذشته و
دلواپسی های آینده پاک کنید
یک دقیقه وقت بگذارید
و فکر کنید یک مورد نگران کننده تا چه اندازه ارزش
غصه خوردن و تنش عصبی دارد.
یک دقیقه وقت بگذارید
و نگذارید که چیزهای کوچک شادمانی شما ر ا بر هم بزند.
یک دقیقه وقت بگذارید
و اثرات حرف های غیر منصفانه را از بین ببرید.
یک دقیقه وقت بگذارید
تا از افکار منفی خلاص شوید.
یک دقیقه وقت بگذارید
و تجربه ای لذت بخش را به خاطر بیاورید.
یک دقیقه وقت بگذارید
تا به تمدد اعصاب بپردازید.
یک دقیقه وقت بگذارید
و تصمیم بگیرید که از هیچ کس انتظار تشکر نداشته باشید
یک دقیقه وقت بگذارید
و بر آن شوید که اجازه ندهید کسی در شما احساس حقارت
به وجود بیاورد
و بلأخره آخرین دقیقه روز خود را به این اختصاص دهید
که تصمیم بگیرید به هیچ وجه در مورد آنچه دیگران ممکن است
درباره شما بگویند یا فکر کنند نگران نباشید.

این پست را برای خانم های محترم گذاشتم

 

 
زنهایی که به دنبال برابری با مردها هستند آرزوی بسیار کوچکی دارند !
" تیموتی لیری "

اگر مردها می توانستند حامله شوند آن وقت سقط جنین ایین مقدسی می شد !
"فلورانس کندی "

زن بدون مرد مثل یک ماهی بدون دوچرخه است !
"گلوریا استاینم "

شما همیشه می توانید برای سالگرد ازدواج ، شوهرتان را غافلگیر کنید . فقط کافی است یادش بیاورید که آن روز سالگرد ازدواج شماست !!!
" ال شلاک "

شوهرم گفت به فضای بیشتری احتیاج دارد ، من هم او رابه بیرون خانه فرستادم و در را پشت سرش قفل کردم !
"رز آنی "

طبقه بندی مردها از نظر مادر من : مرد خوب برایت هر کاری انجام می دهد ، مرد بد هر بلایی که بتواند به سرت می آورد .
"مارگارت ات وود "

پرسش : وقتی شوهرت با عصبانیت از خانه بیرون می رود چه کار می کنی ؟
پاسخ : در را پشت سرش می بتدم !
" آنجلا مارتین "

اگر چه می دانم دوستم دارد
امشب غمگینم
چون نگاهش
به شیرینی رویاهای من نبود .
" سارا تیزدیل "

مردها با یک بیماری وراثتی متولد می شوند . روانشناسان در تعریف این بیماری می گویند : ترس از اینکه اگر به زنی وابسته شوی ، مرد مجردی در جای دیگری ممکن است از زندگی بیشتر از تو لذت ببرد !
" دیو باری "

مردها از صفت " جوان " برای زنهای زیر 18 سال و مردهای زیر 80 سال استفاده می کنند !!!
"نانسی لین دزموند "

اگر زنی رنگ شاد بپوشد رژ لب بزند ، و کلاه عجیب و غریبی سرش بگذارد ، شوهرش با اکراه او را با خودش به کوچه و خیابان می برد . ولی اگر کلاه کوچکی بر سرش بگذارد و کت و دامن خیاط دوز تن کند شوهرش با کمال میل او را بیرون می برد و تمام مدت به زنی که لباس رنگ شاد پوشیده و کلاه عجیب و غریب سرش گذاشته و رژ لب زده است خیره می شود !!!
"بالتیمور بیکن "

فکر می کنید قبل از اینکه یک مرد اعتراف کند که گم شده است چند راه دیگر را باید بالا و پایین برود ؟!
" نویسنده ی ناشناس "

تنها 99 درصد مردها هستند که باعث بدنامی 1 درصد باقی مانده می شوند !
" نویسنده ی ناشناس "

او مثل همان خروسی است که خیال می کند خورشید برای این طلوع می کند که صدای قوقولی قوقوی او را بشنود .
"جرج الیوت "

ما نقاط مشترک زیادی با هم داشتیم ، من عاشق او بودم و او هم عاشق خودش بود !!!
" شلی وینترز "

وقتی مردی به من می گوید که می خواهد همه ی ورق هایش را رو کند همیشه بی اختیار به آستینش نگاه می کنم !!!
" لزلی بلیشا "

اکثر مردها سه گروه را دوست دارند ولی هیچ وقت آنها را درک نمی کنند : افراد مونث ، دخترها و زنها !!!
"نویسنده ی ناشناس "

حرفی نیست که زنها کودن هستند ،ولی آنها برای این این طور آفریده شده اند که بتوانند با مردها برابری کنند!!!!!
" جرج الیوت "

شما خیلی مردهای باهوش را می شناسید که با زنهای کودن ازدواج کرده اند ، ولی هرگز زن باهوشی را پیدا نمی کنید که با مرد کودنی ازدواج کرده باشد !
" اریکا جانگ "

مردها دارای قوه ی بینایی هستند ولی زنها از بینش برخوردارند .
" ویکتور هوگو "

برای اینکه مردی را واقعا بشناسید ببینید که با یک زن ، یک بچه و یک لاستیک پنچر چطور رفتار می کند .
"نویسنده ی ناشناس "

وقتی شما نشسته اید مردها و بچه ها فکر می کنند حتما منتظرید تا کسی کاری به شما بدهد تا برایش انجام بدهید !!!
" سرنا گری "

هیچ وقت سوار ماشین مردهای ناشناس نشوید و فراموش نکنید که همه ی مردها برای شما ناشناس هستند .
" رابین مورگان "

زن بودن کار بسیار شاقی است ، چون معمولا مستلزم سر و کله زدن با مردهاست
 
 
 
ببینم حالا شما خودتون اینا رو قبول  داری

 

بخوان و بدان

اوج مقام عاشقی به جرأت بوسیدنه ؛ به مدت حسادته
همیشه تا اونکه می خوای ، یه دریا درد و فاصلست
ولی مهم نرفتن و موندن سر رفاقته
تصورش خوب مشکله ، که ما کنار هم باشیم
نمی رسیم به همدیگه ، تلخه ولی حقیقته
*****************
تن مرد و نامرد یکیست ، روزگار باید بگذرد تا بفهمی مرد کیست
*****************
همه دنیا یه جادست
من و تو مسافراشیم
قدر امروز رو بدونیم
ممکنه فردا نباشیم
**********************
فرقی نمیکند گودال آب کوچکی باشی یا اقیانوس بیکران ؛ زلال که باشی آسمان در توست
**********************
هر کجا محرم شدی چشم از خیانت باز دار
ای بسا محرم که با یک نقطه مجرم میشود
*********************
خوشبختی خود تویی ؛ آن را در آیینه دیگران مجو
********************
بعضیها وارد زندگی ما میشوند و خیلی سریع میروند ؛ بعضیها برای مدتی می مانند و روی قلب ما رد پا می گذارند و ما دیگر هیچ گاه همان که بودیم نیستیم
*******************
پازل دل کسی را به هم ریختن هنر نیست ؛ هر وقت تونستی با تیکه های شکسته دل کسی براش یه پازل دل جدید بسازی هنر کردی
*******************
از شمع 3 چیز آموختم :
ایستاده بمیرم
بی صدا بمیرم
به پای دوست بمیرم
******************
نه زندگی آنقدر شیرین و نه مرگ آنقدر تلخ است که انسان شرافتش را به آن بفروشد
******************
زندگی مثل بازیه شطرنج میمونه :
اگه خوب بازی نکنی همه می خواند یادت بدند ، ولی اگه خوب بازی کنی همه می خواند شکستت بدند
********************
دریا باش که اگر کسی سنگ به سویت پرتاب کرد سنگ غرق شود نه اینکه تو متلاطم شوی
********************
مردن آن نیست که در خاک سیاه دفن شوم
مردن آن است که در خاطر تو با همۀ خاطره ها دفن شوم
********************
سکوت ، فریاد هزاران درد است در وسعت بی انتهای نگفته ها ؛ و تو بی انتها ترین فریادی که در سکوت من نشسته ای
*******************
تو را خواهم ، تو را تنها
که در یک گوشه از قلبت به جا مانم
نه با یک بوسۀ شیرین
نه با یک حلقۀ زرین
که تنها در نگاهت آشنا مانم
******************
اگر از پایان گرفتن غمهایت ناامید شده ای ، به خاطر بیاور که زیباترین صبحی که تا به حال تجربه کرده ای مدیون صبرت در برابر سیاهترین شبی است که هیچ دلیلی برای تمام شدن نمی دید
******************
زیباییه عشق به سکوت است نه فریاد ؛ زیباییه عشق به تحمل است نه به خرد شدن ؛ و فرو ریختن عشق خیالی است که اگر به واقعیت بپیوندد تمام شیرینی اش را از دست می دهد
******************
قلب آدم مثل یه جزیره می مونه ؛ مهم نیست چه کسی اول پاشو تو اون می زاره ، مهم اینه که کی تا آخر تو اون میمونه
*******************
این جهان پر از صدای پای مردمی است که همچنان که تو را می بوسند در ذهنشان طناب دارت را می بافند
*******************
عشق با غرور زیباست ؛ ولی اگر عشق را به قیمت فرو ریختن دیوار غرور گدایی کنی ، آن وقت دیگر عشق نیست ؛ صدقه است
 
دوستدار همیشگی شما : ابتهاج