عریان و پوست کنده - از هر دهن سخنی

عکس ها٬ کلیپ ها و مطالب پوست کنده از سرتا سر جهان

عریان و پوست کنده - از هر دهن سخنی

عکس ها٬ کلیپ ها و مطالب پوست کنده از سرتا سر جهان

یک داستان عجیب لطفا آن را تا انتها بخوانید

یک داستان عجیب لطفا آن را تا انتها بخوانید
 
اتومبیل مردی که به تنهایی سفر می کرد در نزدیکی صومعه ای خراب شد.  مرد به سمت صومعه حرکت کرد و به رئیس صومعه گفت : «ماشین من خراب شده. آیا می توانم شب را اینجا بمانم؟ »
رئیس صومعه بلافاصله او را  به صومعه دعوت کرد. شب به او شام دادند و حتی ماشین او را تعمیر کردند. شب هنگام وقتی مرد می خواست بخوابد صدای عجیبی شنید. صدای که تا قبل از آن هرگز نشنیده بود . صبح فردا  از راهبان صومعه  پرسید که صدای دیشب چه بوده اما آنها به وی گفتند :« ما نمی توانیم  این را به تو بگوییم . چون تو یک راهب نیستی»   
مرد با نا امیدی از آنها تشکر کرد و  آنجا را ترک کرد.
چند سال بعد  ماشین همان مرد بازهم در مقابل همان صومعه خراب شد .
راهبان صومعه بازهم وی را به صومعه دعوت کردند ، از وی پذیرایی کردند و ماشینش را تعمیر کردند. آن شب بازهم او آن صدای مبهوت کننده عجیب را که چند سال قبل شنیده بود ، شنید.
صبح فردا پرسید که آن صدا چیست اما راهبان بازهم گفتند: :« ما نمی توانیم  این را به تو بگوییم . چون تو یک راهب نیستی»   
 این بار مرد گفت «بسیار خوب ، بسیار خوب ، من حاضرم حتی زندگی ام را برای دانستن فدا کنم. اگر تنها راهی که من می توانم پاسخ این سوال را بدانم  این است که راهب باشم ، من حاضرم . بگوئید چگونه می توانم راهب بشوم؟»
راهبان پاسخ دادند « تو باید به تمام نقاط کره زمین سفر کنی و به ما بگویی چه تعدادی برگ گیاه روی زمین وجود دارد و همینطور باید تعداد دقیق سنگ های روی زمین را به ما بگویی. وقتی توانستی پاسخ این دو سوال را بدهی تو یک راهب خواهی شد.»
مرد تصمیمش را گرفته بود. او رفت و 45 سال بعد برگشت و در صومعه را زد.
 مرد گفت :‌« من به تمام نقاط کرده زمین سفر کردم  و عمر خودم  را وقف کاری که از من خواسته بودید کردم . تعداد برگ های گیاه دنیا 371,145,236,284,232    عدد است. و 231,281,219,999,129,382   سنگ روی زمین وجود دارد»
راهبان پاسخ دادند :« تبریک می گوییم  . پاسخ های تو کاملا صحیح است . اکنون تو یک راهب هستی . ما اکنون می توانیم منبع آن صدا را به تو نشان بدهیم.»
رئیس راهب های صومعه مرد را به سمت یک در چوبی راهنمایی کرد و به مرد گفت : «صدا از پشت آن در بود»
مرد دستگیره در را چرخاند ولی در قفل بود . مرد گفت :« ممکن است کلید این در را به من بدهید؟»
 راهب ها کلید را به او دادند و او در را باز کرد.
پشت در چوبی یک در  سنگی بود . مرد درخواست کرد تا کلید در سنگی را هم به او بدهند.
راهب ها کلید را به او دادند و او در سنگی را هم باز کرد. پشت در سنگی هم دری از یاقوت سرخ قرار داشت. او بازهم درخواست کلید کرد .
پشت آن در نیز در دیگری از جنس یاقوت کبود قرار داشت.
و همینطور پشت هر دری در دیگر از جنس زمرد سبز ، نقره ، یاقوت زرد و  لعل بنفش قرار داشت.
  در نهایت رئیس راهب ها گفت:« این کلید آخرین در است » . مرد که  از در های بی پایان خلاص شده بود قدری تسلی یافت. او قفل در را باز کرد. دستگیره را چرخاند و در را باز کرد . وقتی پشت در را دید و متوجه شد که منبع صدا چه بوده است متحیر شد. چیزی که او دید واقعا شگفت انگیز و باور نکردنی بود.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
 
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.....اما من نمی توانم بگویم او چه چیزی پشت در دید ، چون شما راهب نیستید .
 
 
 
 
امیدوارم گل خنده همیشه بر لبانتان شکوفا باشد
 
جالب بود؟؟؟

چند نکته و نتیجه اخلاقی !

   
         
   
چند نکته و نتیجه اخلاقی !
درس اول :
یه روز مسوول فروش ، منشی دفتر ، و مدیر شرکت برای ناهار به سمت سلف قدم می زدند
یهو یه چراغ جادو روی زمین پیدا می کنن و روی اون رو مالش میدن و جن چراغ ظاهر میشه
جن میگه: من برای هر کدوم از شما یک آرزو برآورده می کنم
منشی می پره جلو و میگه: اول من ، اول من!
 من می خوام که توی باهاماس باشم ، سوار یه قایق بادبانی شیک باشم و هیچ نگرانی و غمی از دنیا نداشته باشم !
پوووف! منشی ناپدید میشه ...
! بعد مسوول فروش می پره جلو و میگه: حالا من ، حالا من
 من می خوام توی هاوایی کنار ساحل لم بدم ، یه ماساژور شخصی و یه منبع بی انتهای نوشیدنی ! داشته باشم و تمام عمرم حال کنم ...
 پوووف! مسوول فروش هم ناپدید میشه
بعد جن به مدیر میگه: حالا نوبت توئه
مدیر میگه: من می خوام که اون دو تا هر دوشون بعد از ناهار توی شرکت باشن !!!
نتیجه : اخلاقی اینکه همیشه اجازه بده که رئیست اول صحبت کنه !
درس دوم :
یه روز یه کشیش به یه راهبه پیشنهاد می کنه که با ماشین برسوندش به مقصدش
راهبه سوار میشه و راه میفتن
چند دقیقه بعد راهبه پاهاش رو روی هم میندازه و کشیش زیر چشمی یه نگاهی به پای راهبه میندازه
راهبه میگه: پدر روحانی ، روایت مقدس ۱۲۹ رو به خاطر بیار !
کشیش قرمز میشه و به جاده خیره میشه...
 چند دقیقه بعد بازم شیطون وارد عمل میشه و کشیش موقع عوض کردن دنده ، بازوش رو با پای راهبه تماس میده!
راهبه باز میگه: پدر روحانی! روایت مقدس ۱۲۹ رو به خاطر بیار!!!
کشیش زیر لب یه فحش میده و بیخیال میشه و راهبه رو به مقصدش می رسونه
بعد از اینکه کشیش به کلیسا بر می گرده سریع میدوه و از توی کتاب روایت مقدس ۱۲۹ رو پیدا می کنه و می بینه که نوشته: به پیش برو و عمل خود را پیگیری کن کار خود را ادامه بده و بدان که به جلال و شادمانی که می خواهی میرسی !!!
نتیجه اخلاقی اینکه اگه توی شغلت از اطلاعات شغلی خودت کاملا آگاه نباشی، فرصتهای بزرگی رو از دست میدی!!!
 درس سوم :
بلافاصله بعد از اینکه زن پیتر از زیر دوش حمام بیرون اومد پیتر وارد حمام شد
همون موقع زنگ در خونه به صدا در اومد
زن پیتر یه حوله دور خودش پیچید و رفت تا در رو باز کنه
همسایه شون -رابرت- پشت در ایستاده بود
تا رابرت زن پیتر رو دید گفت: همین الان ۱۰۰۰ دلار بهت میدم اگه اون حوله رو بندازی زمین!
بعد از چند لحظه ، زن پیتر حوله رو میندازه و رابرت چند ثانیه تماشا می کنه و ۱۰۰۰ دلار به زن پیتر میده و میره!
زن دوباره حوله رو دور خودش پیچید و برگشت
پیتر پرسید: کی بود زنگ زد؟ زن جواب داد: رابرت همسایه مون بود
پیتر گفت: خوبه چیزی در مورد ۱۰۰۰ دلاری که به من بدهکار بود گفت؟!!
نتیجه اخلاقی: اگه شما اطلاعات حساس مشترک با کسی دارید که به اعتبار و آبرو مربوط میشه ، همیشه باید در وضعیتی باشید که بتونید از اتفاقات قابل اجتناب جلوگیری کنید !!!
 درس چهارم :
 من خیلی خوشحال بودم !
من و نامزدم قرار ازدواجمون رو گذاشته بودیم  والدینم خیلی کمکم کردند  دوستانم خیلی تشویقم کردند و نامزدم هم دختر فوق العاده ای بود
فقط یه چیز من رو یه کم نگران می کرد و اون هم خواهر نامزدم بود!
اون دختر باحال ، زیبا و جذابی بود که گاهی اوقات بی پروا با من شوخی های ناجوری می کرد و باعث می شد که من احساس راحتی نداشته باشم
یه روز خواهر نامزدم با من تماس گرفت و از من خواست که برم خونه شون برای انتخاب مدعوین عروسی !
سوار ماشینم شدم و وقتی رفتم اونجا اون تنها بود و بلافاصله رک و راست به من گفت :
اگه همین الان ۵۰۰ دلار به من بدی بعدش حاضرم با تو …………….!
من شوکه شده بودم و نمی تونستم حرف بزنم
اون گفت: من میرم توی اتاق خواب و اگه تو مایل به این کار هستی بیا پیشم
وقتی که داشت از پله ها بالا می رفت من بهش خیره شده بودم و بعد از رفتنش چند دقیقه ایستادم و بعد به طرف در ساختمون برگشتم و از خونه خارج شدم!
یهو با چهره نامزدم و چشمهای اشک آلود پدر نامزدم مواجه شدم!!!
پدر نامزدم من رو در آغوش گرفت و گفت: تو از امتحان ما موفق بیرون اومدی!
ما خیلی خوشحالیم که چنین دامادی داریم  و هیچکس بهتر از تو نمی تونستیم برای دخترمون پیدا کنیم به خانوادهء ما خوش اومدی !!!
نتیجه اخلاقی: همیشه کیف پولتون رو توی داشبورد ماشینتون بذارید !!! 
درس پنجم :
 یه شب خانم خونه به خونه بر نمیگرده و تا صبح پیداش نمیشه!
صبح بر میگرده خونه و به شوهرش میگه که دیشب مجبور شده خونه یکی از دوستهای صمیمیش (مونث) بمونه...
شوهر بر میداره به ۲۰ تا از صمیمی ترین دوستهای زنش زنگ میزنه ولی هیچکدومشون حرف خانم خونه رو تایید نمیکنن!
یه شب آقای خونه تا صبح برنمیگرده خونه. صبح وقتی میاد به زنش میگه که دیشب مجبور شده خونه یکی از دوستهای صمیمیش (مذکر) بمونه...
خانم خونه بر میداره به ۲۰ تا از صمیمی ترین دوستهای شوهرش زنگ میزنه : ۱۵ تاشون تایید میکنن که آقا تمام شب رو خونهء اونا مونده! ۵ تای دیگه حتی میگن که آقا هنوزم خونه اونا پیش اوناست !!!
نتیجه اخلاقی: یادتون باشه که مردها دوستهای بهتری هستند !
درس ششم :
 چهار تا دوست که ۳۰ سال بود همدیگه رو ندیده بودند توی یه مهمونی همدیگه رو می بینن و شروع می کنن در مورد زندگی هاشون برای همدیگه تعریف کنن...
بعد از مدتی یکی از اونا بلند میشه میره دستشویی. سه تای دیگه صحبت رو می کشونن به تعریف از فرزندانشون :
اولی: پسر من باعث افتخار و خوشحالی منه. اون توی یه کار عالی وارد شد و خیلی سریع پیشرفت کرد.
پسرم درس اقتصاد خوند و توی یه شرکت بزرگ استخدام شد و پله های ترقی رو سریع بالا رفت و حالا شده معاون رئیس و اونقدر پولدار شده که حتی برای تولد بهترین دوستش یه مرسدس بنز بهش هدیه داد !
دومی: جالبه. پسر من هم مایه افتخار و سرفرازی منه. توی یه شرکت هواپیمایی مشغول به کار شد و بعد دوره خلبانی گذروند و سهامدار شرکت شد و الان اکثر سهام اون شرکت رو تصاحب کرده. پسرم اونقدر پولدار شد که برای تولد صمیمیترین دوستش یه هواپیمای خصوصی بهش هدیه داد !!!
سومی: خیلی خوبه. پسر من هم باعث افتخار من شده ...
اون توی بهترین دانشگاههای جهان درس خوند و یه مهندس فوق العاده شد. الان یه شرکت ساختمانی بزرگ برای خودش تاسیس کرده و میلیونر شده. پسرم اونقدر وضعش خوبه که برای تولد بهترین دوستش یه ویلای ۳۰۰۰ متری بهش هدیه داد!

هر سه تا دوست داشتند به همدیگه تبریک می گفتند که دوست چهارم برگشت سر میز و پرسید این تبریکات به خاطر چیه؟!
 سه تای دیگه گفتند: ما در مورد پسرهامون که باعث غرور و سربلندی ما شدن صحبت کردیم راستی تو در مورد فرزندت چی داری تعریف کنی؟!
چهارمی گفت: دختر من رقاص کاباره شده و شبها با دوستاش توی یه کلوپ مخصوص کار میکنه!
سه تای دیگه گفتند: اوه مایه خجالته چه افتضاحی !!!
 دوست چهارم گفت: نه! من ازش ناراضی نیستم. اون دختر منه و من دوستش دارم. در ضمن زندگی بدی هم نداره.
اتفاقا همین دو هفته پیش به مناسبت تولدش از سه تا از صمیمی ترین دوست پسراش یه مرسدس بنز و یه هواپیمای خصوصی و یه ویلای ۳۰۰۰ متری هدیه گرفت !!!
نتیجه اخلاقی: هیچوقت به چیزی که کاملا در موردش مطمئن نیستی افتخار نکن !!!
 درس هفتم :
توی اتاق رختکن کلوپ گلف ، وقتی همه آقایون جمع بودند یهو یه موبایل روی یه نیمکت شروع میکنه به زنگ زدن.
مردی که نزدیک موبایل نشسته بود دکمه اسپیکر موبایل رو فشار میده و شروع می کنه به صحبت.
بقیه آقایون هم مشغول گوش کردن به این مکالمه میشن ...
مرد: الو؟
صدای زن اونطرف خط: الو سلام عزیزم. تو هنوز توی کلوپ هستی؟
مرد: آره !
زن: من توی فروشگاه بزرگ هستم
 اینجا یه کت چرمی خوشگل دیدم که فقط ۱۰۰۰ دلاره! اشکالی نداره اگه بخرمش؟
مرد : نه. اگه اونقدر دوستش داری اشکالی نداره!
زن: من یه سری هم به نمایشگاه مرسدس بنز زدم و مدلهای جدید
۲۰۰۶ رو دیدم. یکیشون خیلی قشنگ بود قیمتش ۲۶۰۰۰۰ دلار بود !
مرد: باشه. ولی با این قیمت سعی کن ماشین رو با تمام امکانات جانبی بخری !
زن: عالیه. اوه
 یه چیز دیگه  اون خونه ای رو که قبلا میخواستیم بخریم دوباره توی بنگاه گذاشتن برای فروش. میگن ۹۵۰۰۰۰ دلاره
مرد: خب
برو تا فروخته نشده پولشو بده. ولی سعی کن ۹۰۰۰۰۰ دلار بیشتر ندی !!!
زن: خیلی خوبه. بعدا می بینمت عزیزم. خداحافظ
مرد: خداحافظ
بعدش مرد یه نگاهی به آقایونی که با حسرت نگاهش میکردن میندازه و میگه: کسی نمیدونه که این موبایل مال کیه ؟!
نتیجه اخلاقی: هیچوقت موبایلتونو جایی جا نذارین !!!
  درس هشتم :
یه زوج ۶۰ ساله به مناسبت سی و پنجمین سالگرد ازدواجشون رفته بودند بیرون که یه جشن کوچیک دو نفره بگیرن.
وقتی توی پارک زیر یه درخت نشسته بودند یهو یه فرشته کوچیک خوشگل جلوشون ظاهر شد و گفت: چون شما همیشه یه زوج فوق العاده بودین و تمام مدت به همدیگه وفادار بودین من برای هر کدوم از شما یه دونه آرزو برآورده میکنم!
زن از خوشحالی پرید بالا و گفت:
! چه عالی! من میخوام همراه شوهرم به یه سفر دور دنیا بریم
فرشته چوب جادوییش رو تکون داد و پوف! دو تا بلیط درجه اول برای بهترین تور مسافرتی دور دنیا توی دستهای زن ظاهر شد !
حالا نوبت شوهر بود که آرزو کنه .
 مرد چند لحظه فکر کرد و گفت:
این خیلی رمانتیکه ولی چنین بخت و شانسی فقط یه بار توی زندگی آدم پیش میاد
! بنابراین خیلی متاسفم عزیزم آرزوی من اینه که یه همسری داشته باشم که ۳۰ سال از من کوچیکتر باشه
زن و فرشته جا خوردند و خیلی دلخور شدند. ولی آرزو آرزوئه و باید برآورده بشه.
فرشته چوب جادوییش رو تکون داد و پوف! مرد ۹۰ سالش شد !!!
نتیجه اخلاقی: مردها ممکنه زرنگ و بدجنس باشند ، ولی فرشته ها زن هستند !!!
 درس نهم :
یه مرد ۸۰ ساله میره برای چک آپ. دکتر ازش در مورد وضعیت فعلیش می پرسه و پیرمرد با غرور جواب میده:
هیچوقت به این خوبی نبودم. تازگیا با یه دختر
۲۵ ساله ازدواج کردم و حالا باردار شده و کم کم داره موقع زایمانش میرسه
نظرت چیه دکتر؟!
دکتر چند لحظه فکر میکنه و میگه: خب
 بذار یه داستان برات تعریف کنم. من یه نفر رو می شناسم که شکارچی ماهریه.
اون هیچوقت تابستونا رو برای شکار کردن از دست نمیده.. یه روز که می خواسته بره شکار از بس عجله داشته اشتباهی چترش رو به جای تفنگش بر میداره و میره توی جنگل!
همینطور که میرفته جلو یهو از پشت درختها یه پلنگ وحشی ظاهر میشه و میاد به طرفش شکارچی چتر رو می گیره به طرف پلنگ و نشونه می گیره و .. بنگ! پلنگ کشته میشه و میفته روی زمین!!!
پیرمرد با حیرت میگه: این امکان نداره! حتما یه نفر دیگه پلنگ رو با تیر زده!
دکتر یه لبخند میزنه و میگه: دقیقا منظور منم همین بود !!!
نتیجه اخلاقی: هیچوقت در مورد چیزی که مطمئن نیستی نتیجه کار خودته ادعا نداشته نباش !!!
 
   
         
         


                    
خوب بعد از خواند این همه کدام یکی از اینها شما را زیاد متاثر کرد.... یعنی کدام یکی آن زیاد زیبا و تاثیر آور هست؟؟

پاسخ سام

دیروز با یک نظر دیگری از همان دوست اضافی » سام « ملاقی گردیدم که چنان فرموده! بودند:

آقایی که هنوز اصالت و ریشه ات رو پیدا نکردی ... خدا وکیلی تا حالا چن تا از شعرای مولوی رو خوندی ؟ چن تا از کتابای پزشکی ابن سینا رو دیدی ؟ لطفا؛ یه نیگا به کتاب شجره نامه بزرگان نوشته ی محمد یزدی بنداز ... ببین پدران و مادران این شاعران کجا متولد شدن ... کجا بزرگ شد ... و از کجا به عنوان زادگاه اجداد یاد میکنن ... نمیدونم .. اگه شما پدر و مادرت ایرانی باشن ولی خودت مثلا دبی به دنیا اومده باشی .. یه دفعه ای میشی عرب ؟

واقعا باید ایران و ایرانی به حضرت عالی بباله ...

این نظرم بزار تا بقیه ببینن ... آقای دموکراسی

زندگیت اهورایی

-----

پاسخ:

بلی آقای اصیل و شناخته شده!! این هم یکی از نشانه های اصیل بودنت هست. دوست اضافی ام آفتاب با یک انگشت هرگز پنهان نمی شود و از حقیقت هرگز چشم پوشی کرده نمیتوانید...

این سخن بمثل آفتاب که تو و امثال تو عباد الشیاطین آنرا بمنزله خدا میپرستید روشن و عیان هست که مولانای رومی اصلاْ از بلخ هست و گر اینرا نمی دانی که بلخ فعلا در کجا موقعیت دارد اینکه گناه من نیست....

و سخن از کجا شروع شد؟؟؟

من در همان پستی که شما بدان اینگونه س.. وار قاپ زدید گفته بودم که این یک احصائیه یا بهتر بگویم ابتکار سایت ویکی پیدیا هست نه از من و من چون آنرا چیز جدیدی و دانستنی جالبی دانستم در اینجا گذاشتم تا مردم بدانند حقیقت امر چیست و چی برای آنرا نشان داده میشود!؟!

پس اگر سخنان آنان غلط باشند آنرا بسطح بین المللی اینگونه نشر و پخش نمیکردند و کسی که این ها را نوشته بهتر از تو در تاریخ و ادبیات تو دسترسی و مطالعه داشته هست. او چیزی غلطی را اینگونه در محضر عام برای رسوایی خود و سایت خود نظر هرگز نخواهد کرد.

در مورد کتاب های شجره ها نوشته های ایرانی من هرگز بدانها اعتماد ندارم ... چون در دنیا من از ایرانی بیشتر غلو کننده در محبت وطن ندیده ام و آنها برای بالا نگه داری نام کشور خود از هر حیله و نیرنگی ولو دروغ پردازی وغیره دریغ نمیورزند و این کارکرد آنان در بعضی جاها قابل تحیسن ولی در اکثر مورد قابل سرزنش هست... چون کوششی هست برای مسخ تاریخ!!

دیگر اینکه این احصائیه در مورد کشور های فعلی و افراد معروف ازمنه قدیمی اند یعنی مردمان شهیر گذشته مسکنین کدام مناطقی بودند یا از کدام منطقه یی که بودند فعلا آن منطقه جزو کدام کشور هست... بنا بر این آنها فته اند که فلان از فلان منطقه بود و فعلا آن منطقه جزو مشور فلانی هست لذا الحال آن مرد نامدار مربوط میشود به این کشور...

در مورد اصالت من....

من به این که ایرانی نه ام خوشحال ام... سبب آنرا در اینجا ذکر نمی کنم چون میترسم در ذهن شما در مقابل چیزهای بیشتری در حال تولید اند و نمی خوام به انگشتانتان و بعدا بروی صفحه کلید و این برگه انتقال یابند....

من خودم افغانی ام و زاده کشور پاکستان در حال مهاجرت والدینم... ولی من که بمثل شما هرگز اینگونه تصوری هم نکرده ام که من افغانی نه ام و پاکستان ام چون بگفته محترم خودتان من در کشور غیر میهن خودم زاده شده ام.... نخیر دوست اضافی ام .. من بمثل شما نه ام و به ملیت خود افتخار دارم چون افغانی ام. واگر من یک افغانی که زاده کشور پاکستان ام ولی خود میدونی که اصلیت ام از افغانستان هست یک مرد شهیر تاریخ گردم... در آن وقت مردم یا تاریخ مرا از کجا میشمیرد...؟؟؟ پاکستانی یا به اصالتم افغانی نگه میکند؟؟؟

همینگونه... مولانای روم اصالتش کجا بود... ولو که در هر جایی زاده شده یا پرورش یافته باشد... و سایرین نیز همین طور...

ایرانی ها باید به او و سایرن ناز داشته باشند... چون تقریباْ همه کارهای آن عالی جنابان بزبان فارسی هست و ایرانی ها یک جزوی از زبان فارسی ان... لذا افتخار و بالیدن بر آنرا حق نه تنها ایرانی ها هست بلکه تاجیکان و افغانی ها هم برابرا در این حق با آنها شریک اند....

زندگیت اهورایی!!!!

متکرم آقای اهورا پرست...

من به این سخن شما خوشحال نه ام و تشکری ام همینجوری بود....

من به مسلمان بودن خود بیشتر از ملیت و نژاد خود میبالم.

بخوانید و بدانید... ولی بیاد هم داشته باشید...

در روزگارانی ، در شهر باستانی  ((افکار)) ، دو مرد عالم و دانشمند زندگی می کردند که هر یک ،دانش دیگری  را تحقیر  می کرد و منفور می شمرد . یکی از آن دو ،خدا را انکار می کرد و دیگری به او ایمان داشت .
 
روزی آن دو  دانشمند ،یکدیگر را در بازار دیدند و در میان پیروان خود در مورد وجود و عدم وجود خدا به گفتگو و جدال پرداختند . پس از ساعت ها مجادله ،از هم جدا شدند.
 
همان شب، مردی که منکر خدا بود به معبد رفت ، زانو زد و به تضرع و زاری از خدا خواست تا عصیان گذشته او را ببخشد.
و همان ساعت ، مرد دیگر که به خدا ایمان داشت کتاب های مقدس خویش را به آتش کشید ، زیرا کافر شده بود.

امــتــحـــان !



چهار دانشجو که به خودشان اعتماد کامل داشتند یک هفته قبل از امتحان پایان ترم به مسافرت رفتند و با دوستان خود در شهر دیگر حسابی به خوشگذرانی پرداختند. اما وقتی به شهر خود برگشتند متوجه شدند که در مورد تاریخ امتحان اشتباه کرده‌اند و به جای سه شنبه، امتحان دوشنبه صبح بوده است. بنابراین تصمیم گرفتند استاد خود را پیدا کنند و علت جا ماندن از امتحان را برای او توضیح دهند . بنابر این آنها برای توجیه غیبت در امتحانشان فکری کردند !
آنها به استاد گفتند : ما به شهر دیگری رفته بودیم که در راه برگشت لاستیک خودرومان پنچر شد و از آنجایی که زاپاس نداشتیم تا مدت زمان طولانی نتوانستیم کسی را گیر بیاوریم و از او کمک بگیریم، به همین دلیل دوشنبه دیر وقت به خانه رسیدیم. استاد فکری کرد و پذیرفت که آنها روز بعد بیایند و امتحان بدهند.
چهار دانشجو روز بعد به دانشگاه رفتند و استاد آنها را به چهار اتاق جداگانه فرستاد و به هر یک ورقه امتحانی را داد و از آنها خواست که شروع کنند. آنها به اولین مسأله نگاه کردند که 5 نمره داشت. سؤال خیلی آسان بود و به راحتی به آن پاسخ دادند. سپس ورقه را برگرداندند تا به سوال 95 امتیازی پشت ورقه پاسخ بدهند که سؤال این بود :

کدام لاستیک پنچر شده بود...؟!!

یک رئیس جمهور شگفت انگیز!

شبکه فاکس نیوز آمریکا زمانی از محمود احمدی نژاد، رییس جمهور ایران پرسید: ?زمانی که شما هنگام صبح به آینه نگاه می کنید چه چیزی به خودتان می گویید؟? و احمدی نژاد پاسخ داد: ?من شخصی را در آینه می بینم و به وی می گویم به خاطر داشته باش، شما فردی بیش از یک خدمتگزار کوچک نیستی، امروز مسئولیت سنگینی پیش روی شماست و آن خدمتگزاری به ملت ایران است.?
هفته نامه ساندی آیلند، چاپ سریلانکا، در گزارشی با بیان این مقدمه به بررسی ساده زیستی رییس جمهور ایران پرداخت و نوشت: "احمدی نژاد زمانی که به مسند ریاست جمهوری تکیه زد با اهدای کلیه فرش های گران قیمت دفتر ریاست جمهوری به یکی از مساجد تهران و جایگزینی آن با فرش های معمولی و ارزان قیمت باعث شگفتی خیلی ها شد."
وی همچنین با مشاهده یک اتاق بسیار تجملاتی و پرزرق و برق برای استقبال از شخصیت های بسیار مهم دستور داد در این اتاق بسته شود و در مقابل از مسوولان تشریفات خواست یک اتاق معمولی برخوردار از صندلی های چوبی را برای این منظور آماده کنند.
علاوه بر این رییس جمهور ایران هر زمان تحت مسوولیت خود به انتصاب وزیری اقدام می کند از وی یک سند امضاشده دریافت می کند که در آن تاکید شده سطح زندگی وزیر مورد نظر نباید اشرافی باشد، حساب های شخصی وی و بستگانش تحت نظر خواهد بود و روزی که این فرد وزارت خانه را ترک می کند باید از وی به نیک نامی یاد کنند. از این رو وی و بستگانش اجازه نخواهد داشت از هرگونه مزایای پست وزارت استفاده کنند.
به نوشته ساندی آیلند احمدی نژاد در زمان به قدرت رسیدن اول از همه میزان دارایی های خود را اعلام و عنوان کرد: وی صاحب یک خودرو پژو 504 مدل 1977 و یک خانه قدیمی است که 40 سال قبل از پدرش در یکی از مناطق فقیرنشین تهران به وی ارث رسیده است.
همچنین تنها پولی که به حساب وی واریز می شد مربوط به حقوق وی از استادی دانشگاه بود که این مبلغ تنها در حدود 250 دلار در ماه بوده است.


این گزارش می افزاید: "محض اطلاع شما رییس جمهور ایران همچنان در همان خانه قبلی ساکن است و این در حالی است که وی رییس جمهور کشوری است که از نظر استراتژیکی، اقتصادی، سیاسی و با توجه به ذخایر نفت خود یکی از مهم ترین کشورهای دنیا محسوب می شود."
وی حتی حقوق شخصی خود از ریاست جمهوری را با این استدلال که همه دارایی ها متعلق به ملت ایران است و شخص وی حافظ ملت محسوب می شود، دریافت نمی کند.
به نوشته ساندی آیلند یکی از مسائلی که تاکنون کارکنان ستاد ریاست جمهوری را تحت تاثیر قرار داده، کیف احمدی نژاد است که هر روز آن را به محل کار خود می آورد. این کیف حاوی صبحانه وی، تعدادی ساندویچ یا نان همراه روغن زیتون و پنیر است که توسط همسرش آماده شده و رییس جمهور آن را با لذت تناول می کند.
همچنین از مسائل دیگری که احمدی نژاد در مورد تغییر آن اقدام کرد به هواپیمای شخصی رییس جمهور مربوط می شد که احمدی نژاد به منظور صرفه جویی در هزینه های خزانه عمومی مملکت دستور تعویض آن را صادر و اعلام کرد: وی با یک هواپیمای عادی سفرهای خود را انجام خواهد داد.
علاوه بر این برگزاری نشست های گاه و بیگاه با وزرا یکی از برنامه های احمدی نژاد محسوب می شود که وی به این منظور پست مدیر دفتری ریاست جمهوری را از میان برداشت تا هر وزیری بتواند بدون واسطه وارد دفتر وی شود و احمدی نژاد از میزان فعالیت و کارایی این وزیر مطلع شود.
رییس جمهور ایران در اقدامی دیگر از تشریفات پرهزینه مراسم استقبال از شخصیت های خارجی کاست.
این گزارش اضافه می کند: "احمدی نژاد هر زمان قصد اقامت در هتل را دارد جهت اطمینان از مسوولان درخواست می کند از دادن اتاقی با تختخواب بزرگ به وی خودداری کنند چرا که او ترجیح می دهد بر روی یک تشک ساده با پتو و بر روی زمین استراحت کند."
ساندی آیلند در پایان نوشت: "هنگام نماز می توان مشاهده کرد که احمدی نژاد در صف اول نمی ایستد و ترجیح می دهد در صفوف بعدی به اقامه این فریضه بپردازد."

خاطرات آدم و حوا

 

خاطرات آدم و حوا
نویسنده : مارک تواین
مترجم : حسن علیشیری

نشر دارینوش
چاپ دوم 1385

دانلود فصل اول به مدت 40 دقیقه به حجم 9 مگایات
دانلود فصل دوم و سوم (آخر) به مدت 30 دقیقه به حجم 6 مگابایت

باز هم دسته گل های بانوان در رانندگی

قبل از اینکه بخواید عکس ها رو ببنید بگم که من مخالفم که وقت رانندگی خانوم های محترم رو اذیت کنید و از این دست مسائل رانندگی رو دیگه جنسی نکنید . ربطی نداره اخه. و وقتی یک زن یه اشتباه میکنه میگن زن ها راننده نمیشن در حالی که یک مرد همون اشتباه رو بکنه هیچ کس توجهی نمیکنه.

جالبه این خواسته از بین دو تا ترانوا رد بشه . خدا رحمش کرده سرعت برخورد خیلی نبوده .

وفتی نشسته تو ماشین فکر کرده جلوش خالیه حالا نشسته لاستیک جلو رو ناز میکنه که نترکیده

پیر مرد بی چاره . خدا رحم کرد یه خانوم دیگه داره بهش میگه نیاد وگرنه الان از روش رد شده بود .

به خدا به شوماخر هم بگن این لاستیک رو دقیقه بنداز این وسط نمیتونه این مهارت دارشته

اینم خیلی حرفه ای بوده

بر اثر ترافیک زیاد این اتفاق افتاده . به خیابان پشت سر دقت کنید

خدای من به ماشین دقت کنید . رانندش رو ول کن ماشین رو بچسب . من یه ماشین اینجوری داشتم اصلا سوارش نمیشدم حیفه

دیگه چرا به ماشین چپ چپ نگاه میکنی ؟ ماشین که خودش نرفته اینجا شما بردیش