بر اساس گزارش بی بی سی دو حمله کننده ی انتحاری پاکستانی – یک زن و یک نوجوان- در غزنی بازداشت شدند. گفته می شود که آن ها می خواستند والی غزنی را ترور کنند. این دو نفر فارسی و پشتو نمی فهمند و به اردو و عربی تکلم می کنند.
در زیر تصویری از صحنه ی بازجویی این دو نفر را می بینید :
(مستنطق و مترجم اش ایستاده اند و پشت سر شان عکس بزرگی از حامد کرزی بر دیوار قرار دارد. زن و نوجوان انتحاری به فاصله ی کمی از مستنطق نشسته اند).
مستنطق ( رو به زن ): نام ات چیست؟
زن : نام؟ نام سعدیه بنت ابوطلال ملتانی هی .
مستنطق ( رو به نوجوان): نام تو چیست؟
نوجوان : عبدالمصیب دیوبندی
مستنطق : از آمدن به غزنی چه قصدی داشتید؟
زن : قال قائدنا شیخ اسامه بن لادن : احملو بهوت انفجاری مواد و انفجرو الکافرون فی ولایت غزنی.
مترجم : می گوید رهبر ما اسامه بن لادن گفت که مواد انفجاری را در بوت خود بگذارید و قبل از فجر به به غزنی کافر بروید.
مستنطق : در غزنی می خواستید با مواد انفجاری چه کار کنید؟
نوجوان : توم پاگل هی !
مستنطق : این چه گفت؟
مترجم : صاحب ! عربی است. می گوید جهاد فی سبیل الله .
مستنطق : بگویید که چه قسم وارد افغانستان شدید؟
زن : بسم الله الرحمن الرحیم . الصلواه عمود الدین.
مترجم : صاحب ! بسم الله کرد. گفت که به مصلحت " عمودالدین" نامی به غزنی آمده اند.
( مستنطق عمودالدین را یادداشت می کند ).
مستنطق : این دفعه ی چندم است که به افغانستان می آیید؟
نوجوان : آدمی مسافر هی ، آتا هی ، آجا هی .
مترجم : صاحب ! یا لتا است یا رفیع .
مستنطق : درست ترجمه کن . لتا چیست؟ رفیع کیست؟
مترجم ( رو به نوجوان انتحاری): یی بولی که چند دفعی افغانستان می ورود کرتاهی.
نوجوان ( با پوزخند): تو بی پاگل هی !
مستنطق ( رو به زن ): آیا درست است که شما می خواستید والی را شهید کنید؟
( زن انتحاری رویش را بر می گرداند و به مستنطق نگاه می کند و چیزی نمی گوید. مترجم در گوش مستنطق چیزی می گوید و هر دو از اتاق خارج می شوند. پنج دقیقه بعد در اتاق انفجاری می شود و همه جا را دود می گیرد).
مستنطق ( رو به مترجم): چه شد؟ چه شد؟
مترجم : صاحب ! حتما آن دو نفر خودشان را منفجر کرده اند.
مستنطق : این ... وای ... مواد انفجاری شان را ازشان نگرفته بودند؟
...
رنگ مستنطق می پرد، پاهایش سست می شوند و او در حالی که سعی می کند بنشیند می گوید : خدایا ! دنیا را احمق گرفته . خدایا شکر تو!
روزی اسب کشاورزی داخل چاه افتاد . حیوان بیچاره
ساعت ها به طور ترحم انگیزی ناله می کرد
بالاخره کشاورز فکری به ذهنش رسید . او پیش خود
فکر کرد که اسب خیلی پیر شده و چاه هم در هر صورت
باید پر شود . او همسایه ها را صدا زد و از آنها
درخواست کمک کرد . آن ها با بیل در چاه سنگ و گل
ریختند
اسب ابتدا کمی ناله کرد ، اما پس از مدتی ساکت شد
و این سکوت او به شدت همه را متعجب کرد . آنها باز
هم روی او گل ریختند . کشاورز نگاهی به داخل چاه
انداخت و ناگهان صحنه ای دید که او را به شدت
متحیر کردبا هر تکه گل که روی سر اسب ریخته می شد
اسب تکانی به خود می داد ، گل را پا یین می ریخت و
یک قدم بالا می آمد همین طور که روی او گل می
ریختند ناگهان اسب به لبه چاه رسید و بیرون آمد
زندگی در حال ریختن گل و لای برروی شماست . تنها
راه رهایی این است که آنها را کنار بزنید و یک قدم
بالا بیایید. هریک از مشکلات ما به منزله سنگی است
که می توانیم از آن به عنوان پله ای برای بالا
آمدن استفاده کنیم با این روش می توانیم از درون
عمیقترین چاه ها بیرون بیاییم
روزی مرد جوانی نزد شری راما کریشنا رفت و گفت: می خواهم خدا را همین الآن ببینم.کریشنا گفت: قبل از آنکه خدا را ببینی باید به رودخانه گنگ بروی و خود را شستشو بدهی.او آن مرد را به کنار رودخانه گنگ برد و گفت: بسیار خوب حالا برو توی آب..هنگامی که جوان در آب فرو رفت، کریشنا او را به زیر آب نگه داشت..چیه فکر کردید داره این مرد رو می کشه تا زودتر بره پیش خدا؟ نه صبر کنیدعکس العمل فوری مرد این بود که برای بدست آوردن هوا مبارزه کند. وقتی کریشنا متوجه شد که آن شخص دیگر بیشتر از این نمی تواند در زیر آب بماند به او اجازه داد از آب خارج شود. در حالی که آن مرد جوان در کنار رودخانه بریده بریده نفس می کشید، کریشنا از او پرسید: وقتی در زیر آب بودی به چه فکر میکردی؟ آیا به پول، زن، بچه یا اسم و مقام و حرفه؟مرد پاسخ داد: نه به تنها چیزی که فکر می کردم هوا بود.کریشنا گفت: درست است. حالا هر وقت قادر بودی به خدا هم به همان طریق فکر کنی فوری او را خواهی دید.خداوند همیشه در کنار ما هست. اما ما نیاز به خدا رو کم حس می کنیم به خاطر همینه که خیلی وقتها اصلاً یادمون می ره که خدایی وجود داره. شاید این یکی از دلایلی باشه که باعث می شه انسان به راحتی گناه کنه. دنیا اونقدر مشغله و فکر مشغولی برای آدمها می تراشه که وقتی باقی نمی مونه تا به خدا فکر کنیم. اما این اصلاً توجیحی نیست برای اینکه ما خدا رو یاد نکنیم. مگه می شه که ما وقت برای خدا نداشته باشیم؟ چطور فرصت می کنیم غذا بخوریم، آب بخوریم، با مردم معاشرت کنیم، کار کنیم، تفریح داشته باشیم اما وقت نداریم که برای چند دقیقه با خدا گفتگو کنیم؟ من فکر نمی کنم نیاز به خدا کمتر ارزش تر از نیاز به آب و غذا باشه. می دونم شاید برای خیلی هاتون این حرفها تکراریه. اما یکم به این موضوع فکر کنید. شاید دوست نداشته باشید نماز بخونید یا دعاهای تکراری دیگران. عیب نداره شما می تونید به هر زبانی که دوست دارید با خدا صحبت کنید و هر چیزی رو که دوست دارید بهش بگید. خداوند به همه زبانها تسلط داره. احتیاج نداره از کلمه های مخصوصی استفاده کنی، اون فقط می خواد آن چیزی که از قلب شما بیرون می آد رو بشنوه. هر چند که قبل از اینکه شما بگید خودش می دونه. اما مثل پدری که دوست داره فرزندش از اون چیزی رو بخواد تا به اون بده دوست داره صدای شما رو بشنوه.فکر کنم با خدا راحت صحبت کنیم بهتر از اینه که به خاطر قید و بندها از خدا دور باشیم. چون هیچ لذتی به نزدیکی با معبود نمی رسه.
من آزمودم مدتی، بی تو ندارم لذتـــــی
کی عمر را لذت بود بی ملح بی پایان تو
مولوی
پیرمردی تنها در مینه سوتا زندگی می کرد . او می
خواست مزرعه سیب زمینی اش راشخم بزند اما این کار
خیلی سختی بود.
تنها پسرش که می توانست به او کمک کند در زندان
بود .
پیرمرد نامه ای برای پسرش نوشت و وضعیت را برای او
توضیح داد :
پسرعزیزم من حال خوشی ندارم چون امسال نخواهم
توانست سیب زمینی بکارم . من نمی خواهم این مزرعه
را از دست بدهم،
چون مادرت همیشه زمان کاشت محصول را دوست داشت. من
برای کار مزرعه خیلی پیر شده ام. اگر تو اینجا
بودی تمام مشکلات من حل می شد
.
من می دانم که اگر تو اینجا بودی مزرعه را برای من
شخم می زدی .
دوستدار تو پدر
پیرمرد این تلگراف را دریافت کرد :
پدر, به خاطر خدا مزرعه را شخم نزن
, من آنجا اسلحه پنهان کرده ام .
صبح فردا 12 نفر از مأموران
FBI
و افسران پلیس محلی دیده شدند , و تمام مزرعه را
شخم زدند بدون اینکه اسلحه ای پیدا کنند .
پیرمرد بهت زده نامه دیگری به پسرش نوشت و به او
گفت که چه اتفاقی افتاده و می خواهد چه کند ؟
پسرش پاسخ داد :
پدر برو و سیب زمینی هایت را بکار،
این بهترین کاری بود که از اینجا می توانستم برایت
انجام بدهم ..
-
یکی از مریدان شیوانا مرد تاجری بود که ورشکست شده
بود. روزی برای تصمیم گیری در مورد یک موضوع
تجاری، نیاز به مشاور بود.. شیوانا از شاگردان
خواست تا مرد تاجر را نزد او آورند. یکی از
شاگردان به اعتراض گفت: اما او یک تاجر ورشکسته
است و نمی توان به مشورتش اعتماد کرد. شیوانا پاسخ
داد: شکست یک اتفاق است. یک شخص نیست! کسی که شکست
خورده در مقایسه با کسی که چنین تجربه ای نداشته
است، هزاران قدم جلوتر است. او روی دیگر موفقیت را
به وضوح لمس کرده است و تارهای متصل به شکست را می
شناسد. او بهتر از هر کس دیگری می تواند سیاهچاله
های منجر به شکست را به ما نشان بدهد. وقتی کسی
موفق می شود بدانید که چیزی یاد نگرفته است!
زندگی آشفته خود را ساده و آرام نمائید
آیا امکان دارد که بینظمی هـا و آشفتگی های ایجاد
شده در رویارویی با مسائل مختلف را برطرف کنیم؟
ایــجاد تـوازن در کارها، حفظ رابطه ها و مدیریت
خانه شاید بـرای قـوی تـریـن زنـان هـم کـاری
بسـیـار دشــوار بـــاشد.فـصلهایی هست که در آن
چنان مشغول و پرکار میـشـویم که فقط آرزو داریم که
بتوانیم کارهایمان را با حداقل اشتباه انجام دهیم.
برای خود من، بعد از تغییر رابطه
هایم، خیلی سخت بود که بتوانم نظم را دوباره به
خانه ام برگردانم. فرزندانم که درگیر مدرسه و
فعالیت های ورزشی بودند، و برنامه کاری همسرم هم
به هیچ وجه با برنامه کاری من سازگاری نداشت.
متدهای بسیاری را برای تنظیم برنامه های خانوادگی
امتحان کردم. هر طرح و نقشه جدید موقتاً مفید به
نظر می رسید، اما دوباره همه چیز از کنترل خارج می
شد..
راه های ویژه ای را برای از بین
بردن بی نظمی و آشفتگی در کارها کشف کرده ام.
1- تا می توانید اطلاعات موثر و
مهم جمع آوری کنید
وقتی خیلی زود اطلاعات مربوط به برنامه های مختلف
را به دست آورید، می توانید بفهمید که چه اتفاقاتی
حتمی هستند و بعد سایر برنامه ها را بر اساس آن
اتفاق تنظیم کنید. اگر به تقاضاهای دقیقه نودی
جواب دهیم، کنترل کمی روی برنامه خود خواهیم داشت.
2- برنامه های مهم دیگران که روی
برنامه شما تاثیر می گذارد را شناسایی کنید
مسافرت جزئی از [برای مشاهده لینک لطفا ثبت نام
کنید . ] من درآمده است و به همین دلیل یاد گرفته
ام که همیشه آینده نگری کنم و وقتی از چیزی به
اندازه کافی مطلع نبودم، پیشنهادی را قبول نکنم.
برای تنظیم برنامه های سفر همیشه باید تاریخ
مسافرت را ابتدا با برنامه شوهرم و بعد با برنامه
بچه ها تنظیم کنم. از آنجا که مسافرت برای من به
شکل عادت درآمده است، کار کردن روی برنامه آن هم
تا حدی ساده شده است. همیشه سفرهایم را طوری تنظیم
می کنم که با برنامه های خانواده ام کوچکترین
تداخلی نداشته باشد.
3- وقتی از شما می خواهند که کاری انجام دهید،
ابتدا وقت بگذارید و خوب آن پیشنهاد را بررسی کنید
و بعد جواب آن شخص را بدهید
وقتی وقت می گذارید و پیشنهادات را بررسی می کنید،
دیدگاه بسیار منطقی تری نسبت به آن پیشنهاد پیدا
خواهید کرد. دفعات بسیاری برای من پیش آمده است که
با کمی تفکر و بررسی یک مسئله از انجام آن منصرف
شده ام.
4- خود و خانواده تان را در نظر بگیرید
وقتی در زندگی برای مراقبت از خود و خانواده مان
وقت نمی گذاریم، تاوان آن را پرداخت خواهیم کرد.
تصور کنید که هر فعالیت شما چه تاثیر عمیقی روی
خودتان و خانواده تان خواهد داشت.
برای خودتان وقت بگذارید. ممکن است اینقدر درگیر
مسائل روزمره باشید که وقتی برای اینکار نداشته
باشید. اما شاید بتوانید صبح های زود یا شب ها
وقتی خالی پیدا کنید که همه خواب باشند و بتوانید
کمی با خود تنها باشید. سعی کنید ورزش کرده یا به
پیاده روی بروید ? این بهترین کار خواهد بود که آن
روز برای خودتان انجام داده اید.
یرای آنهایی که دوستشان دارید وقت بگذارید. سعی
کنید وقت هایی بدون استرس و فشار همراه آنها به
تفریح بگذرانید. این وقت ها انرژی تازه ای به شما
و آنها خواهد داد. وقتی کنترل زندگی از دستمان
خارج می شود، گاهی اوقات تفریح بهترین چاره است.
5- درون خود آرامش ایجاد کنید
آرامش درونی تنها چیزی است که می توانید با آن
طوفان های [برای مشاهده لینک لطفا ثبت نام کنید .
] را از بین ببرید. بین همه برنامه های آشفته و بی
نظم، اطمینان و آرامش درونی از اینکه کاری را درست
انجام می دهید بسیار کمک کننده است. من دریافته ام
که ارتباط خصوصی من با خداوند قدرتی روزانه به من
می دهد. خدا به همه کارهایی که در روز می خواهم
انجام دهم توجه دارد و می خواهد که به من کمک کند.
این آرامش درونی را می توانیم با ارتباط با خدا به
دست آوریم. این به شما برای انجام کارهایتان قدرت
خواهد داد.
شما می توانید همین الان با
ایمانتان خدا را از طریق نمازهایتان به دست آورید.
دعا خواندن، صحبت کردن با خداوند است. هر چند که
خداوند می داند که در قلب شما چیست و کاری با حرف
هایتان ندارد. این یک دعای پیشنهادی است:
"خداوندا، من می خواهم تو را به
خوبی بشناسم. از تو به خاطر نعمتهای بیشمارت
متشکرم. من دریچه زندگیم را به روی تو باز نگه می
دارم و از تو می خواهم مثل نجات دهنده ای به آن
وارد شوی. اداره زندگی مرا در دست بگیر. از تو
برای بخشیدن گناهانم و دادن زندگی جاوید به من
سپاسگذارم."
1-
اعتماد سازی سالها بطول می انجامد، اما ممکن است
در عرض چند ثانیه از میان برود.
2-
در این دنیا اهمیت ندارد که چه چیزهایی دارید،
بلکه این مهم است که چه کسی را در زندگی خود
دارید.
3-
هنگامی که خود را با دیگران مقایسه میکنید در واقع
ارزش وجودی خود را زیر سوال میبرید. ما همگی
افرادی بی همتا و منحصر بفرد میباشیم.
4-
شما میتوانید کاری را در یک لحظه انجام دهید که تا
پایان عمر موجب پشیمانی و اندوه شما گردد.
5-
برای رسیدن به شخص آرمانی و ایده آل خودتان
به روندی مادام العمر نیاز است.
6-
با بهره گیری از فرصتهاست که ما شجاعت را می
آموزیم.
7-
یا باید رفتار و نگرش خود را کنترل کنید و یا آنکه
تحت فرمان رفتار خود در خواهید آمد.
8-
ما نسبت به کرده خود مسئول میباشیم، صرفنظر از
اینکه چگونه آن را توجیه کنیم.
9-
هر چقدر هم که آغاز یک رابطه پر حرارت و عاشقانه
باشد، علاقه و احساسات آتشین فرو خواهد نشست و
بهتر است چیز دیگری جای آن را بگیرد.
10-
قهرمانان افرادی هستند که عملی را که میبایست
انجام پذیرد را انجام می دهند، صرفنظر از پیامدهای
آن.
11-
پول ابزاری نامناسب برای امتیاز دهی میباشد.
12-
میزان کمال و پختگی به نوع تجارب و میزان درس گیری
شما از آن تجارب بستگی دارد و نه به میزان سن شما.
13-
این با خارج گشتن از محدوده آسایش است که ما رشد
میکنیم.
14-
هر مقدار هم که دوست شما خوب باشد، بر خی اوقات
احساسات شما را جریحه دار خواهد کرد، و شما باید
وی را مورد بخشش قرار دهید.
15-
این تنها کافی نیست که دیگران را مورد بخشش قرار
دهید، برخی اوقات شما خودتان را هم باید ببخشید.
16-
هر اندازه هم که قلب شما شکسته شده باشد، جهان
برای اندوه شما از حرکت نخواهد ایستاد.
17-
پیشینه و شرایط شما قطعا در آنچه که هستید تاثیر
گذار بوده اند، اما شما در شکل گیری شخصیت آینده
خود مسئول میباشید.
18-
دو فرد ممکن است به یک چیز واحد و کاملا یکسان
نگاه کنند و چیزهایی کاملا متفاوت ببینند.
19-
کیفیت ارتباط برقرار کردن شما تعیین کننده کیفیت
زندگی شما خواهد بود.
20-
شما قادر هستید به هر چه که میخواهید برسید، بشرط
آنکه ایمان داشته باشید که استحقاق آن را دارید و
وقت، انرژی و ذهن خود را وقف آن کنید.
21-
شما می باید اهداف خود را بر اساس خواسته های خود
تعیین کنید، و نه خواسته های دیگران.
22-
زندگی در گذشته و آینده از زندگی امروز شما
میکاهد.
23-
اگر تناسب اندام خود را حفظ نکنید در دراز مدت
تاوان آن را خواهید پرداخت.
24-
در هر کجا از عرصه زندگی که شما برای آن انرژی صرف
نمیکنید، زیان خواهد دید.
25-
شما قادر نمیباشید دیگران را وادار کنید تا شما را
دوست داشته باشند، تنها کاری که میتوانید انجام
دهید آنست که فردی دوست داشتنی گردید.
26-
اگر شما از انتظارات و نیازهای خود به دیگران چیزی
نگویید، تنها چیزهایی را که آنها حدس میزنند شما
به آن نیاز دارید را در اختیارتان قرار خواهند
داد. و این ممکن است با خواسته های شما بسیار
متفاوت باشد.
-----------------------