عریان و پوست کنده - از هر دهن سخنی

عکس ها٬ کلیپ ها و مطالب پوست کنده از سرتا سر جهان

عریان و پوست کنده - از هر دهن سخنی

عکس ها٬ کلیپ ها و مطالب پوست کنده از سرتا سر جهان

نومیدی و افسردگی

به روایت افسانه‌ها روزی شیطان همه جا جار زد که قصد دارد از کار خود دست بکشد و وسایلش را با تخفیف مناسب به فروش بگذارد.
او ابزارهای خود را به شکل چشمگیری به نمایش گذاشت. این وسایل شامل خودپرستی، شهوت، نفرت، خشم، آز، حسادت، قدرت‌طلبی و دیگر شرارت‌ها بود.
ولی در میان آنها یکی که بسیار کهنه و مستعمل به نظر می‌رسید، بهای گرانی داشت و شیطان حاضر نبود آن را ارزان بفروشد.

کسی از او پرسید: این وسیله چیست؟

شیطان پاسخ داد: این نومیدی و افسردگی‌ست

آن مرد با حیرت گفت: چرا این قدر گران است؟

شیطان با همان لبخند مرموزش پاسخ داد: چون این مؤثرترین وسیلة من است. هرگاه سایر ابزارم بی‌اثر می‌شوند، فقط با این وسیله می‌توانم در قلب انسان‌ها رخنه کنم و کاری را به انجام برسانم. اگر فقط موفق شوم کسی را به احساس نومیدی، دلسردی و اندوه وا دارم، می‌توانم با او هر آنچه می‌خواهم بکنم..
من این وسیله را در مورد تمامی انسان‌ها به کار برده‌ام. به همین دلیل این قدر کهنه است

زندگی مایکل جکسون به روایت تصویر


 لطفا تا باز شدن کامل عکسها شکیبا باشید
در صورتی که هر یک از عکس ها باز نشد بر روی آن راست کلیک کرده و گزینه Show Picture را انتخاب کنید

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

ادامه مطلب ...

داستان کوتاه عشق و زندگی

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


… زن نمی دانست که چه بکند؛ خلق و خوی شوهرش از این رو به آن رو شده بود قبل از این می گفت و می خندید، داخل خانه با بچه ها خوش و بش می کرد اما چه اتفاقی افتاده بود که چند ماهی با کوچکترین مسئله عصبانی می شود و سر دیگران داد و فریاد می کند؟ آن مرد مهربان و بذله گو الآن به آدمی ترسناک و عصبی مزاج تبدیل شده است. زن هر چه که به ذهنش می رسید و هر راهی را که می دانست رفت اما دریغ از اینکه چیزی عوض شود. روزی به ذهنش رسید به نزد راهبی که در کوهستان زندگی می کند برود تا معجونی بگیرد و به خورد شوهرش دهد، شاید چاره ای شود ! از اینرو بود که زن راه سخت و دشوار کوهستان را پیش گرفت و بعد از ساعتها عبور از مسیرهای سخت، خود را به کلبه ی راهب رساند، قصه ی خودش را به او گفت و در انتظار نشست که ببیند چه معجونی را برایش می سازد …

ادامه مطلب ...

یکی از بستگان خدا

 شب کریسمس بود و هوا، سرد و برفی  پسرک، در حالی‌که پاهای برهنه‌اش را روی برف جابه‌جا می‌کرد تا شایدسرمای برف‌های کف پیاده‌رو کم‌تر آزارش بدهد، صورتش را چسبانده بود به شیشه سرد فروشگاه و به داخل نگاه می‌کرد
 
در نگاهش چیزی موج می‌زد، انگاری که با نگاهش ، نداشته‌هاش رو از خدا طلب می‌کرد، انگاری با چشم‌هاش آرزو می‌کرد
 
خانمی که قصد ورود به فروشگاه را داشت، کمی مکث کرد و نگاهی به پسرک که محو تماشا بود انداخت و بعد رفت داخل فروشگاه. چند دقیقه بعد، در حالی‌که یک جفت کفش در دستانش بود بیرون آمد
 
آهای، آقا پسر...پسرک برگشت و به سمت خانم رفت. چشمانش برق می‌زد وقتی آن خانم، کفش‌ها را
 
به ‌او داد.پسرک با چشم‌های خوشحالش و با صدای لرزان پرسید
 
شما خدا هستید؟
 
نه پسرم، من تنها یکی از بندگان خدا هستم
 
آها، می‌دانستم که با خدا نسبتی دارید

مرد کور

روزی مرد کوری روی پله‌های ساختمانی نشسته و کلاه و تابلویی را در کنارپایش قرار داده بود روی تابلو خوانده میشد: من کور هستم لطفا کمک کنیدروزنامه نگارخلاقی از کنار او میگذشت نگاهی به او انداخت فقط چند سکه در داخل کلاه بود.او چند سکه داخل کلاه انداخت و بدون اینکه از مرد کوراجازه بگیرد تابلوی او را برداشت ان را برگرداند و اعلان دیگری روی ان نوشت و تابلو را کنار پای او گذاشت و انجا را ترک کرد. عصر انروز روز نامه نگار به ان محل برگشت و متوجه شد که کلاه مرد کور پر از سکه و اسکناس شده است مرد کور از صدای قدمهای او خبرنگار را شناخت و خواست اگر او همان کسی است که ان تابلو را نوشته بگوید ،که بر روی ان چه نوشته است؟روزنامه نگار جواب داد:چیز خاص و مهمی نبود،من فقط نوشته شما را به شکل دیگری نوشتم و لبخندی زد و به راه خود ادامه داد. مرد کور هیچوقت ندانست که او چه نوشته است ولی روی تابلوی او خوانده میشد امروز بهار است، ولی من نمیتوانم آنرا ببینم وقتی کارتان را نمیتوانید پیش ببرید استراتژی خود را تغییر بدهید خواهید دید بهترینها ممکن خواهد شد باور داشته باشید هر تغییر بهترین چیز برای زندگی است حتی برای کوچکترین اعمالتان از دل،فکر،هوش و روحتان مایه بگذارید این رمزموفقیت است ..... لبخند بزنید

اشتباه فرشتگان

 درویشی به اشتباه فرشتگان به جهنم فرستاده میشود
پس از اندک زمانی داد شیطان در می آید و رو به فرشتگان می کند و می گوید
 
جاسوس می فرستید به جهنم!؟
 
از روزی که این ادم به جهنم آمده مداوم در جهنم گفتگو و بحث است و
 
جهنمیان را هدایت می کند و...
 
حال سخن درویشی که به جهنم رفته بود این چنین است: با چنان عشقی زندگی کن که حتی بنا به تصادف اگر به جهنم افتادی خود شیطان تو را به بهشت بازگرداند

۱۰ عکس های دنیا را لرزاند

Top 10 Protest Symbols
10 عکس
د;انلود یکجای تمامی عکس ها در فایل zip

نهایت فداکاری

نهایت فداکاری

بعضی اوقات یک عکس قدرت این را دارد که دنیا را عوض کند.در 11 ژوئن 1963 رهبر بودائى Thich Quang Duc چهار زانو در خیابان شلوغی در Saigon نشست,سطل بنزینی را روی خودش ریخت,آتش را روشن کرد,و خیلی سریع در شعله های آتش محو شد.دلیل این کار وی اعتراض به آزار و اذیت آمریکایی های مستقردر ویتنام جنوبی بر علیه بودایی ها بود.این روش اعتراض توسط بودایی های دیگر هم انجام شد و رئیس جمهور Ngo Dinh Diem را از محبوبیت به پایین کشید و طولی نکشید که در نوامبر 1963 او از قدرت توسط کودتا کنار کشید شد و به دار اعدام آویخته شد.

ادامه مطلب ...

توکل بر پروردگار بزرگ


حتماً تا حالا اسم دانیال نبی رو شنیدید.

روزی از روزها:

داریوش پادشاه تصمیم گرفت که یکصدو بیست استاندار در سراسر امپراتوری خود منصوب نماید. سه وزیر هم به سرپرستی آنها منصوب کرد که تمام فرمانداران حسابهای خود را به ایشان پس بدهند تا هیچ ضرری به پادشاه نرسد که یکی از آنها دانیال بود.

دانیال از وزرا و فرمانداران دیگر بالاتر شده بود. زیرا دارای هوش و ذکاوت بیشتری بود. پادشاه در نظر داشت تا دانیال را مسؤل تمام امپراتوری خود بگرداند.

اما وزیران و فرمانداران دنبال بهانه­ای می­گشتند تا در اداره امر مملکتی از دانیال شکایت کنند. ولی نتوانستند. چون دانیال کاملاً امین و درستکار بود و هرگز خطایی از او سر نمی­زد. پس به یکدیگر گفتند ما نمی­توانیم هیچ علتی و بهانه­ای بر ضد او پیدا کنیم مگر اینکه درباره قوانین مذهبی و خدای او بهانه­ای از او بدست بیاوریم.

پس پیش پادشاه رفته و پس از تمجید و تکریم از پادشاه خواستند تا فرمانی صادر کند. فرمان اینگونه بود که تا مدت سی روز هر کس از خدا یا انسانی جز داریوش پادشاه حاجتی درخواست بنماید در چاه شیران افکنده شود.

در آن زمان اگر پادشاه حکمی را با امضای خود مهر می­کرد طبق قوانین مادها و پارسیان این حکم باطل شدنی نبود.

وقتی دانیال متوجه شد که این فرمان صادر شده به خانه خود رفت و در بالاخانه خود پنجره­ای را که رو به اورشلیم بود، باز کرد و مانند گذشته، روزی سه مرتبه زانو زده و خدای خود را عبادت و پرستش می­نمود.

 وقتی دشمنان او را دیدن همگی به حضور پادشاه رفتند و گفتند: پادشاه آیا شما فرمان ندادید که هر کس تا سی روز به غیر از تو از خدا یا انسانی حاجتی بخواهد در چاه شیران انداخته شود؟

پادشاه پاسخ داد: بلی درست است و این فرمان طبق  قانون مادها و پارسیان تغییر نمی­پذیرد.

سپس آنها از دانیال به پادشاه شکایت نموده او را معرفی کردند که اینگونه روزی سه بار از خدای خود مسئلت می­کند.

پادشاه با شنیدن اسم دانیال از نقشه آنها با خبر شد و پریشان گشت و برای رهایی دانیال فکر می­کرد. بعد دشمان دانیال دوباره به پادشاه گفتند: می­دانید که این فرمان غیر قابل تغییر است.

بنابراین پادشاه دستور داد دانیال را گرفته و در چاه شیران انداختند.

پادشاه به دانیال گفت: ای دانیال!!! امیدوارم خدایی که تو پیوسته او را پرستش می­کنی تو را نجات دهد.

سپس سنگی آورده بر دهانه چاه گذاشتند و پادشاه آن را با مهر خود و مهر وزرای خود مهر  کرد تا فرمان درباره دانیال تغییر نکند.

پادشاه به کاخ خود برگشت و تا صبح روزه گرفت و اجازه نداد که وسایل عیش و عشرت برای او بیارند و تا صبح نتوانست بخوابد.

صبح زود پادشاه بلند شد و با عجله بر سر چاه شیران رفت. وقتی به سر چاه رسید، با صدای گرفته­ای دانیال را صدا زد و گفت:

ای دانیال!!!

بنده خدای زنده!!!

آیا خدایی که پیوسته او را پرستش می­کنی توانسته است تو را نجات بدهد؟

دانیال جواب داد: پادشاه پاینده باد! خدا فرشته خود را فرستاد و او دهان شیران را بسته تا به من صدمه­ای نرسانند. زیرا که من در پیشگاه او گناهی نکرده­ام و در حضور تو خطایی مرتکب نشده­ام.

 

 

پادشاه بسیار خوشحال شد و دستور داد دانیال را از چاه بیرون بیاورند. دانیال را از چاه بیرون کشیدند و دیدند که به او صدمه­ای نرسیده است زیرا که بر خدا توکل کرده بود.

شجاعت، اعتماد و توکل دانیال به خدا باعث شد تا از این آزمایش سربلند بیرون بیاد. در سخت­ترین شرایط. دانیال در یک قدمی مرگ، در کنار شیرهای گرسنه، اعتماد به خداوند را فراموش نکرد. دانیال نه زیر هدفش زد و نه اعتقادش رو زیر پا گذاشت و خداوند او را بلند کرد. دوستان عزیزم، ما هم باید در سخت­ترین شرایط زندگیمون یاد خدا و توکل بر او رو فراموش نکنیم. چون کلام خداوند می­گه: متوکلین به او هرگز خجل نخواهند شد.

موفق و پیروز باشید و در حضور خدا مثل دانیال سربلند.

نجس ترین چیز دنیا !!!


گویند روزی پادشاهی این سوال برایش پیش می آید و می خواهد بداند که نجس ترین چیزها در دنیای خاکی چیست. برای همین کار وزیرش را مامور میکند که برود و این نجس ترین نجس ترینها را پیدا کند و در صورتی که آنرا پیدا کند و یا هر کسی که بداند تمام تخت و تاجش را به او بدهد.
 وزیر
هم عازم سفر می شود و پس از یکسال جستجو و پرس و جو از افراد مختلف به این نتیجه رسید که با توجه به حرفها و صحبتهای مردم باید پاسخ همین مدفوع آدمیزاد اشرف باشد.

 عازم دیار خود می شود در نزدیکی های شهر چوپانی را می بیند و به خود می گوید بگذار از او هم سؤال کنم شاید جواب تازه ای داشت بعد از صحبت با چوپان، او به وزیر می گوید من جواب را می دانم اما یک شرط دارد و وزیر نشنیده شرط را می پذیرد چوپان هم می گوید تو باید مدفوع خودت را بخوری وزیر آنچنان عصبانی می شود که می خواهد چوپان را بکشد ولی چوپان به او می گوید تو می توانی من را بکشی اما مطمئن باش پاسخی که پیدا کرده ای غلط است تو این کار را بکن اگر جواب قانع کننده ای نشنیدی من را بکش.

خلاصه وزیر به خاطر رسیدن به تاج و تخت هم که شده قبول می کند و آن کار را  انجام می دهد سپس چوپان به او می گوید: " کثیف ترین و نجس ترین چیزها طمع است که تو به خاطرش حاضر شدی آنچه را فکر می کردی نجس ترین است بخوری"   !!!!

برای رسیدن به موفقیت باید از شکست شروع کنیم - دکتر رضا کیاسالاری


زندگی ایده‌آل: ادیسون فکر می‌کرد ساخت لامپ فقط دو هفته کار دارد اما عملا دو سال و اندی طول کشید تا اختراعش را تکمیل کند. او در این مدت، 6000 رشته کربنی را امتحان کرد تا بالاخره به آنچه می‌خواست، رسید. این یعنی 6 هزار بار شکست که البته خیلی‌ها تحمل آن را ندارند اما ادیسون داشت. خیلی از ما دور رویاهایمان را خط می‌کشیم و بی‌خیال‌شان می‌شویم چون این کار، مخاطراتی دارد. خطر کردن هم با شکست عجین است ولی ما، بیشترمان، دوست نداریم شکست بخوریم. این در حالی است که اگر پای حرف آدم‌های موفق بنشینید، همه‌شان یک نسخه واحد را برای موفقیت می‌پیچند: شکست را با روی باز بپذیرید...

ادامه مطلب ...