عریان و پوست کنده - از هر دهن سخنی

عکس ها٬ کلیپ ها و مطالب پوست کنده از سرتا سر جهان

عریان و پوست کنده - از هر دهن سخنی

عکس ها٬ کلیپ ها و مطالب پوست کنده از سرتا سر جهان

دوستی و صمیمیت



بدون اراده متولد می شویم، با حیرت زندگی میکنیم و سپس با حسرت میمیریم،
اما آنچه که هرگز فروغش رنگ فنا نمی پذیرد دوستی‌های پاک و بی‌آلایش است،
چرا که دوستی موهبتی گرانبهاست و هیچ نعمتی را با آن یارای برابری نیست ...

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org
 لطفا تا باز شدن کامل عکسها شکیبا باشید
در صورتی که هر یک از عکس ها باز نشد بر روی آن راست کلیک کرده و گزینه Show Picture را انتخاب کنید

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

دوستی و صمیمیت



بدون اراده متولد می شویم، با حیرت زندگی میکنیم و سپس با حسرت میمیریم،
اما آنچه که هرگز فروغش رنگ فنا نمی پذیرد دوستی‌های پاک و بی‌آلایش است،
چرا که دوستی موهبتی گرانبهاست و هیچ نعمتی را با آن یارای برابری نیست ...

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org
 لطفا تا باز شدن کامل عکسها شکیبا باشید
در صورتی که هر یک از عکس ها باز نشد بر روی آن راست کلیک کرده و گزینه Show Picture را انتخاب کنید

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

سخن امروز

تصمیمات خداوند از قدرت درک ما خارج است اما همیشه به سود ما می باشد.

(پائولوکوئیلو)

هر چی خدا بخواهد

سالهای بسیار دور پادشاهی زندگی میکرد که وزیری داشت.
وزیر همواره میگفت: هر اتفاقی که رخ میدهد به صلاح ماست.
روزی پادشاه برای پوست کندن میوه کارد تیزی طلب کرد اما در حین بریدن میوه انگشتش را برید،وزیر که در آنجا بود گفت: نگران نباشید تمام چیزهایی که رخ میدهد در جهت خیر و صلاح شماست !
پادشاه از این سخن وزیر برآشفت و از رفتار او در برابر این اتفاق آزرده خاطر شد و دستور زندانی کردن وزیر را داد...
چند روز بعد پادشاه با ملازمانش برای شکار به نزدیکی جنگلی رفتند. پادشاه در حالی که مشغول اسب سواری بود راه را گم کرد و وارد جنگل انبوهی شد و از ملازمان خود دور افتاد،در حالی که پادشاه به دنبال راه بازگشت بود به محل سکونت قبیلهای رسیدکه مردم آن در حال تدارک مراسم قربانی برای خدایانشان بودند،
زمانی که مردم پادشاه خوش سیما را دیدند خوشحال شدند زیرا تصور کردند وی بهترین قربانی برای تقدیم به خدای آنهاست!!!
آنها پادشاه را در برابر تندیس الهه خود بستند تا وی را بکشند،
اما ناگهان یکی از مردان قبیله فریاد کشید : چگونه میتوانید این مرد را برای قربانی کردن انتخاب کنید در حالی که وی بدنی ناقص دارد، به انگشت او نگاه کنید !!!
به همین دلیل وی را قربانی نکردند و آزاد شد.
پادشاه که به قصر رسید وزیر را فراخواند و گفت:اکنون فهمیدم منظور تو از اینکه میگفتی هر چه رخ میدهد به صلاح شماست چه  بوده زیرا بریده شدن انگشتم موجب شد زندگیام نجات یابد اما در مورد تو چی؟ تو به زندان افتادی این امر چه خیر و صلاحی برای تو داشت؟!!
وزیر پاسخ داد: پادشاه عزیز مگر نمیبینید،اگر من به زندان نمیافتادم مانند همیشه در جنگل به همراه شما بودم در آنجا زمانی که شما را قربانی نکردند مردم قبیله مرا برای قربانی کردن انتخاب میکردند،
بنابراین میبینید که حبس شدن نیز برای من مفید بود!!!

ایمان قوی داشته باشید و بدانید هر چه رخ میدهد خواست خداوند است  

عادت کنیم که ...


 

از آنجایی که عادات انسان،تشکیل دهنده شخصیت او می باشند،پس چه خوب است که مراقب عادت هایمان باشیم و آنها را تحت کنترل خود درآوریم.

 

عادت کنیم که حسد نورزیم...

عادت کنیم که مرد عمل باشیم نه حرف ...

عادت کنیم که اشتباهاتمان را بپذیریم...

عادت کنیم که نور باشیم و انرژی مثبت بدهیم ...

عادت کنیم که اعتماد به نفس داشته باشیم ...

عادت کنیم که متواضع باشیم ...

عادت کنیم که محکم و استوار باشیم ...

عادت کنیم که هدفمند باشیم ...

عادت کنیم که تلاشگر باشیم ...

عادت کنیم که به هم فرصت بدهیم ...

عادت کنیم که حتی در شرایط سخت،لبخند بزنیم و امیدوار باشیم ...

عادت کنیم که تاسف گذشته را نخوریم ...

عادت کنیم که وقت شناس باشیم ...

عادت کنیم که خوش بین باشیم ...

عادت کنیم که متوقع و طلبکار نباشیم ...

عادت کنیم که ارباب افکارمان باشیم ...

عادت کنیم که به موقع،چشم پوشی کنیم ...

گفتگوی کودک با خدا

الو ... الو ... سلام



کسی اونجا نیست ؟؟؟



مگه اونجا خونه ی خدا نیست ؟



پس چرا کسی جواب نمیده ؟



یهو یه صدای مهربون بگوش کودک نواخته شد!



مثل صدای یه فرشته ...



"بله با کی کار داری کوچولو ؟



خدا هست ؟ باهاش قرار داشتم



قول داده امشب جوابمو بده



"بگو من میشنوم



کودک متعجب پرسید : مگه تو خدایی ؟



من با خود خدا کار دارم ...



"هر چی میخوای به من بگو قول میدم به خدا بگم



صدای بغض آلودش آهسته گفت



یعنی خدا هم منو دوست نداره ؟؟؟



"فرشته ساکت بود



بعد از مکثی نه چندان طولانی گفت



نه خدا خیلی دوستت داره



مگه کسی میتونه تو رو دوست نداشته باشه؟



بلور اشکی که در چشمانش حلقه زده بود



با فشار بغض شکست و بر روی گونه اش غلطید



و با همان بغض گفت :



اصلا اگه نگی خدا باهام حرف بزنه گریه میکنما ...



بعد از چند لحظه هیاهوی، سکوت شکسته شد :



ندایی در گوش و جان کودک طنین انداز شد :



بگو زیبا بگو



هر آنچه را که بر دل کوچکت سنگینی میکند بگو ...



دیگر بغض امانش را بریده بود



بلند بلند گریه کرد و گفت :



خدا جون خدای مهربون



خدای قشنگم میخواستم بهت بگم



تو رو خدا نذار بزرگ شم تو رو خدا ...



چرا ؟ ولی این مخالف با تقدیره



چرا دوست نداری بزرگ بشی؟



آخه خدا من خیلی تو رو دوست دارم



قد مامانم، ده تا دوستت دارم



اگه بزرگ شم نکنه مثل بقیه فراموشت کنم؟



نکنه یادم بره که یه روزی بهت زنگ زدم ؟



نکنه یادم بره هر شب باهات قرار داشتم؟



مثل بقیه که بزرگ شدن و حرف منو نمی فهمن



مثل بقیه که بزرگن و فکر میکنن



که من الکی میگم با تو دوستم



مگه ما با هم دوست نیستیم؟



پس چرا کسی حرفمو باور نمیکنه ؟



خدا چرا بزرگا حرفاشون سخت سخته؟



مگه اینطوری نمی شه باهات حرف زد ؟!



خدا پس از تمام شدن گریه های کودک گفت:



آدم ، محبوب ترین مخلوق من



چه زود خاطراتش رو به ازای بزرگ شدن فراموش میکنه



کاش همه مثل تو به جای خواسته های عجیب



من رو از خودم طلب میکردند



تا تمام دنیا در دستشان جای میگرفت



کاش همه مثل تو



مرا برای خودم



و نه برای خودخواهی شان میخواستند



دنیا خیلی برای تو کوچک است ...



بیا تا برای همیشه کوچک بمانی



و هرگز بزرگ نشوی ...



و کودک کنار گوشی تلفن



درحالی که لبخندی شیرین بر لب داشت



در آغوش خدا به خوابی عمیق



و شگفت انگیز فرو رفته بود ...