باور دارم عکس روی جلد این هفتهی تایم، میتواند یکی از همان عکسها گردد. این عکس از آن عایشه، زن خجالتی و ۱۸ سالهی افغانی است. عایشه ازدواج ناموفقی در سنین کودکی داشته و توسط خانوادهی همسرش آزار میدیده، او از خانهی شوهر فرار میکند اما دادگاه(!) طالبان رای به بریدن بینی و گوشهای او در قبال گناه بزرگش بخاطر نجات جان بیارزش زنانهاش میدهد! برادر شوهر عایشه او را محکم نگاه میدارد، شوهرش ابتدا گوشها و سپس بینی او را میبرد. حالا عایشه اینطور زندگی میکند، این صورت کنونی زنی ۱۸ ساله است. میبینید، بدون آرایش هم سخت زیباست!
خانمی با
لباس کتان راه راه وشوهرش با کت وشلوار دست دوز و کهنه
در شهر بوستن از قطار پایین آمدند و بدون هیچ
قرار قبلی راهی دفتر رییس دانشگاه هاروارد شدند.
منشی فوراً متوجه شد این زوج روستایی هیچ کاری در
هاروارد ندارند و احتمالاً اشتباهی وارد دانشگاه شده
اند.
مرد به آرامی گفت: «مایل هستیم رییس را ببینیم..»
منشی با بی حوصلگی گفت: «ایشان امروز گرفتارند.»
خانم جواب داد: « ما منتظر خواهیم شد.»
منشی ساعتها آنها را نادیده گرفت و به این امید بود که
بالاخره دلسرد شوند و پی کارشان بروند،
اما این طور نشد.
منشی که دید زوج روستایی پی کارشان نمی روند سرانجام
تصمیم گرفت برای ملاقات با رییس از او اجازه بگیرد و
رییس نیز بالاجبار پذیرفت.
رییس با اوقات تلخی آهی کشید و از دل رضایت نداشت که
با آنها ملاقات کند.
به علاوه از اینکه اشخاصی با لباس کتان و راه راه وکت
وشلواری دست دوز و کهنه وارد دفترش شده، خوشش نمی آمد.
خانم به او گفت: «ما پسری داشتیم که یک سال در هاروارد
درس خواند. وی اینجا راضی بود. اما حدود یک سال پیش در
حادثه ای کشته شد. شوهرم و من دوست داریم بنایی به
یادبود او در دانشگاه بنا کنیم.»
رییس با غیظ گفت :« خانم محترم ما نمی توانیم برای
هرکسی که به هاروارد می آید و می میرد، بنایی برپا
کنیم. اگر این کار را بکنیم، اینجا مثل قبرستان می
شود.»
خانم به سرعت توضیح داد: «آه... نه... نمی خواهیم
مجسمه بسازیم. فکر کردیم بهتر باشد ساختمانی به
هاروارد بدهیم.»
رییس لباس کتان راه راه و کت و شلوار دست دوز و کهنه
آن دو را برانداز کرد و گفت: «یک ساختمان! می دانید
هزینه ی یک ساختمان چقدر است؟
ارزش ساختمان های موجود در
هاروارد هفت و نیم میلیون دلار است.»
خانم یک لحظه سکوت کرد.
رییس خشنود بود.
شاید حالا می توانست از شرشان خلاص شود.
زن رو به شوهرش کرد و آرام گفت: «آیا هزینه راه اندازی
دانشگاه همین قدر است؟ پس چرا خودمان دانشگاه راه
نیندازیم؟»
شوهرش سر تکان داد.
رییس سردرگم بود. آقا و خانمِ "لیلاند استنفورد" بلند
شدند و راهی کالیفرنیا شدند، یعنی جایی که دانشگاهی
ساختند که تا ابد نام آنها را برخود دارد:
" هنگامی که کسی چیز با ارزش و مفیدی به شما میگوید تعهد اخلاقی دارید که آن را با دیگران به اشتراک بگذارید"
ادامه مطلب ...Anger and Love have no limits; choose the latter
لبــخـــند بزنید تا بهتـــون بگم چـــــــرا
البته لبخند موذی کثیف لج در آر نزنید